کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عزة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عظت
فرهنگ فارسی معین
(عِ ظَ) [ ع . عظة ] 1 - (مص م .) نصیحت کردن . 2 - (اِ.) نصیحت .
-
اذط
لغتنامه دهخدا
اذط. [اَ ذَطط ] (ع ص ) مرد کج زنخ . (منتهی الارب ). کژزنخ .
-
ازت
لغتنامه دهخدا
ازت . [ اَ زُ ] (فرانسوی ، اِ) (از یونانی ، مرکب از ((اَ))، حرف نفی + زُئه ، حیات ) دمی باشد بسیط و بیرنگ و بی بو و بی طعم . چهارخمس ترکیب هوا از ازت است . یک لیتر ازت 1/258 گرم وزن دارد و وزن مخصوص آن 5/976 است .
-
ازط
لغتنامه دهخدا
ازط. [ اَ زَطط ] (ع ص ) مرد کج زنخ . || هموارروی . || کوسه . (منتهی الارب ).
-
عظت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عظة، جمع: عِظات] [قدیمی] 'ezat آنچه با آن پند میدهند؛ کلام واعظ؛ پند.
-
عزت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: عزَّة] 'ezzat ۱. [مقابلِ ذلّت] عزیز شدن؛ گرامی شدن؛ ارجمند شدن.۲. ارجمندی؛ احترام.۳. (اسم) [قدیمی، مجاز] خداوند.
-
عُذْتُ
فرهنگ واژگان قرآن
پناه بردم
-
عِزَّةُ
فرهنگ واژگان قرآن
نيرو و شوکت و آسيبناپذيري(در اصل کلمه عزت به معناي نايابي است ، وقتي ميگويند فلان چيز عزيز الوجود است ، معنايش اين است که به آساني نميتوان بدان دست يافت ، و عزيز قوم به معناي کسي است که شکست دادنش و غلبه کردن بر او آسان نباشد ، بخلاف ساير افراد قوم ،...
-
جستوجو در متن
-
عِزِينَ
فرهنگ واژگان قرآن
جماعات متفرق ( مفرد آن عزة است)
-
عزون
لغتنامه دهخدا
عزون . [ ع ِ ] (ع اِ) ج ِ عِزَة در حال رفع. (از منتهی الارب ). گروهی مجتمع از مردم . (آنندراج ). عِزین . و رجوع به عزة و عزین شود.
-
عزهاء
لغتنامه دهخدا
عزهاء. [ ع ِ ] (ع ص ) بمعنی عزه [ ع ِزْه ْ / ع َ زِه ْ ] است . (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عزه شود.
-
عزی
لغتنامه دهخدا
عزی . [ ع ِ زا / ع ِ زَن ْ ] (ع اِ) ج ِ عِزة.(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به عِزَة شود.
-
عزهی
لغتنامه دهخدا
عزهی . [ ع ِ ها / ع ِ هی ی ] (ع ص ) بمعنی عزه [ ع ِزْه ْ / ع َ زِه ْ ] است . (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به عزه شود.
-
واسطالحجاز
لغتنامه دهخدا
واسطالحجاز. [ س ِ طُل ْ ح ِ ] (اِخ ) نام موضعی است در این شعر کثیر عزة : اجدوا فاما اهل عزة غدوةفبانوا و اما واسط فمقیم .(معجم البلدان ).
-
حکم
لغتنامه دهخدا
حکم . [ ح َک َ ] (اِخ ) ابن طهمان ، مکنی به ابی عزة. محدث است .