کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عریکه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عریکه
/'arike/
معنی
نفس؛ طبیعت؛ خلق؛ خوی؛ سرشت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خلق، خو
۲. سرشت، طبیعت، نهاد
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عریکه
واژگان مترادف و متضاد
۱. خلق، خو ۲. سرشت، طبیعت، نهاد
-
عریکه
فرهنگ فارسی معین
(عَ کَ یا کِ) [ ع . عریکة ] (اِ.) خلق و خوی .
-
عریکه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عریکَة] [قدیمی] 'arike نفس؛ طبیعت؛ خلق؛ خوی؛ سرشت.
-
واژههای مشابه
-
عریکة
لغتنامه دهخدا
عریکة. [ ع َ ک َ ] (ع اِ) کوهان یا باقی مانده ٔ آن . (منتهی الارب ). کوهان شتر. (غیاث اللغات ). سنام . (اقرب الموارد). سنام بعیر است ، یعنی کوهان شتر. (مخزن الادویة).جُبلة. کَتَر. || نفس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || طبیعت و خوی : رجل لین العری...
-
واژههای همآوا
-
اریکه
واژگان مترادف و متضاد
اورنگ، تخت، سریر، عرش، کرسی
-
اریکه
فرهنگ واژههای سره
تخت، تخت فرمانروای
-
اریکه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: اریکَة، معرب، مٲخوذ از فارسی؟] 'arike تخت، بهویژه تخت سلطنت.
-
اریکه
فرهنگ فارسی معین
(اَ کِ) [ ع . ] (اِ.) تخت ، سریر.
-
اریکه
لغتنامه دهخدا
اریکه . [ اَ ک َ ] (ع اِ) تخت که در خانه ٔ عروس یعنی حجله نهند. || هرچه که بر آن تکیه زنند و بنشینند از تخت و منصه و فراش . مسند. || تختی و سریری که بر آن حجله یا شامیانه باشد. (غیاث از ابن حاج ). || تخت آراسته . (مهذب الاسماء) (غیاث ). سریر.اورنگ . ...
-
اریکه
لغتنامه دهخدا
اریکه . [ اُ رَ ک َ ] (اِخ ) یکی از دو کوه ((اریکتان )). اصمعی گوید اریکه آبی است بنی کعب بن عبداﷲبن ابی بکر را قرب عفلان . و ابوزیاد گوید از آبهای بنی ابی بکربن کلاب است در مغرب حمی ضریه و نخستین موضع مصدق مدینه است . (معجم البلدان ).
-
اریکه
واژهنامه آزاد
تخت - کرسی زغالی
-
جستوجو در متن
-
عرائک
لغتنامه دهخدا
عرائک . [ ع َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ عریکة، کوهان یا باقی مانده ٔ آن . (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). و رجوع به عریکة شود.