کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عریان وش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عریان وش
لغتنامه دهخدا
عریان وش . [ ع ُرْ وَ ] (ص مرکب ) بسان عریان . عریان مانند. برهنه مانند : چنگ است عریان وش سرش صدره ٔبریشم در برش بسته پلاسین میزرش زانوش پنهان بین در او.خاقانی .
-
واژههای مشابه
-
عریان شدن
لغتنامه دهخدا
عریان شدن . [ ع ُرْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) لخت شدن . برهنه شدن . عور شدن . و رجوع به عریان شود : مگر درخت شکفته گناه آدم کردکه از لباس چو آدم همی شود عریان . فرخی .گفتم ار عریان شود او در عیان نی تو مانی نی کنارت نی میان . مولوی .صبح تیغش تا بباغ سینه ع...
-
عریان کردن
لغتنامه دهخدا
عریان کردن . [ ع ُرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برهنه کردن . عاری کردن . لخت کردن . مکشوف کردن . دور کردن پوشش از... : بخواب ماند نوک سنان او گر خواب چو در تن آید تن را ز جان کند عریان . فرخی .گر در لباس جهل دلم خفته بوداکنون از آن لباسش عریان کنم . ناصرخسر...
-
عریان نمودن
لغتنامه دهخدا
عریان نمودن . [ ع ُرْ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) لخت کردن . برهنه کردن . عاری نمودن : بخندد چو پسته درون پوست وآنگه چو بادام از آن پوست عریان نماید. خاقانی .و رجوع به عریان و عریان کردن شود.
-
عریان تپه
لغتنامه دهخدا
عریان تپه . [ ع ُرْ ت َپ ْ پ َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان هرزندات بخش زنوز شهرستان مرند. سکنه ٔ آن 935 تن . آب آن از چشمه و قنات . محصول آن غلات و نخود و زردآلو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
bare-rooted
ریشهعریان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی- علوم باغبانی] شیوهای در انتقال گیاهان که در آن گیاه را با ریشۀ بدون خاک جابهجا کنند
-
چشم عریان
لغتنامه دهخدا
چشم عریان . [ چ َ / چ ِ م ِ ع ُرْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ظاهراً کنایه از چشم نابیناست : سواد هند خاطرخواه باشد بیکمالان رانماید خانه ٔ تاریک روشن چشم عریان را.حضرت شیخ (از آنندراج ).
-
عریان بودن
دیکشنری فارسی به عربی
تعري
-
عریان گراءی
دیکشنری فارسی به عربی
مباهاة
-
عریان و بریان
فرهنگ گنجواژه
برشته.
-
واژههای همآوا
-
آریانوش
فرهنگ نامها
(تلفظ: āriyā nuš) (آریا + نوش = جاوید) آریایی جاویدان .
-
جستوجو در متن
-
میزر
لغتنامه دهخدا
میزر. [ م َ زَ ] (از ع ، اِ) مئزر. عمامه و دستار و مندیل که بر سر بندند. (ناظم الاطباء). دستار. (از شعوری ج 2 ورق 349). دستار و مندیلی که بر سر بندند. (آنندراج ) (از برهان ) (از غیاث ). عمامه . سربند. شالی که بر سر بندند. (از یادداشت مؤلف ) : کزین ک...