کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عروک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عروک
لغتنامه دهخدا
عروک . [ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عَرکی ّ. (منتهی الارب ). جج ِ عرکی ، که صیاد ماهی باشد. و از آن جمله است «علیکم ما صادت عروککم ». (از اقرب الموارد).
-
عروک
لغتنامه دهخدا
عروک . [ ع ُ ] (ع مص ) حائض گردیدن . (منتهی الارب ). حیض افتادن زن . (المصادر زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ). عَرک . عَراک . و رجوع به عرک شود.
-
واژههای همآوا
-
اروک
لغتنامه دهخدا
اروک . [ ] (اِ) به معنی زیه و لثه است : علیق ثمره اش بتوت ماند... اروک را سخت کند و ریش دهن ببرد. (نزهة القلوب ). رجوع به علیق در تحفه ٔ حکیم مؤمن و مخزن الادویة شود. در گوناباد خراسان آروک گویند.
-
اروک
لغتنامه دهخدا
اروک . [ اَ ] (اِخ ) ذواروک ؛ وادیی است در بلاد عرب . (معجم البلدان ).
-
اروک
لغتنامه دهخدا
اروک . [ اَ ] (ترکی ، اِ) بترکی مشمش است . زردآلو. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به اروق شود.
-
اروک
لغتنامه دهخدا
اروک . [ اُ ] (اِخ ) شهر معروف باستانی بابل که اکنون خرابه ٔ آن بنام وَرَکَه نامیده میشود.
-
اروک
لغتنامه دهخدا
اروک . [ اُ ] (ع مص ) چریدن شتر درخت اراک را.(تاج المصادر بیهقی ). لازم گرفتن شتر اراک را. پیوسته در شوره بودن . (تاج المصادر بیهقی ). || رسیدن شتر بهر درخت که باشد و اقامت کردن در خوردن آن . || مقیم شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). ایستادن . || ...
-
جستوجو در متن
-
عرک
لغتنامه دهخدا
عرک . [ ع ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ عَروکة. (منتهی الارب ). ج ِ عَروک . (اقرب الموارد). رجوع به عروک و عروکة شود.
-
غموز
لغتنامه دهخدا
غموز. [ غ َ ] (ع ص ) ناقه ای که تا بر کوهان وی دست نمالند فربهی از لاغری آن ندانند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناقه ٔ عروک . (اقرب الموارد).
-
عرکی
لغتنامه دهخدا
عرکی . [ ع َ رَ کی ی ] (ع اِ) ماهیگیر. (منتهی الارب ). صاید ماهی . (از اقرب الموارد). || کشتیبان . (منتهی الارب ). ملاح . (از اقرب الموارد). ج ، عَرَک ، و جمع الجمع عُروک . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
برمچیدن
لغتنامه دهخدا
برمچیدن . [ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) (از: بر + مچ + -یدن ) لامسه کردن و دست مالیدن و سودن عضوی باشد بر عضو دیگر. (برهان ). دست را به نرمی بر بدن کسی مالیدن . (غیاث ) (آنندراج ). آزمودن و تفتیش کردن با دست و سودن و خزیدن و کشیدن . (ناظم الاطباء) : تو د...
-
عرک
لغتنامه دهخدا
عرک . [ ع َ ] (ع مص ) گذاشتن شتررا در گیاه ترش تا بچرد از آن بقدر حاجت و خواهش . (از منتهی الارب ). عرک الابل فی الحمض ؛ شتران را در میان گیاه حمض رها کرد تا به اندازه ٔ حاجت خود از آن بخورند. (از اقرب الموارد). || حائض گردیدن زن . (از منتهی الارب )....