کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عروسی کرده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عقد و عروسی
لهجه و گویش تهرانی
مراسم ازدواج
-
شب هفت(عروسی)
لهجه و گویش تهرانی
روز ششم زنان خانواده عروس به منزل داماد میرفتند.
-
جستوجو در متن
-
متزوج
دیکشنری عربی به فارسی
شوهردار , عروسي کرده , متاهل , پيوسته , متحد
-
married
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متاهل، شوهردار، عروسی کرده، پیوسته، متحد
-
دامات
واژهنامه آزاد
داماد. مردی که تازه زن گرفته و عروسی کرده - در لهجه گیلانی و مازندرانی می باشد.
-
منکوح
لغتنامه دهخدا
منکوح . [ م َ ] (ع ص ) مرد عروسی کرده . (ناظم الاطباء).
-
کدخدا
فرهنگ فارسی معین
(کَ خُ) (ص مر.) 1 - بزرگ ده ، رییس . 2 - مرد زن گرفته و عروسی کرده .
-
طو
لغتنامه دهخدا
طو. (ترکی ، اِ) طوی . ضیافت . عروسی : دائماً خاقان ما کرده ست طوگوش مارا می کشد لاتقنطوا.مولوی .
-
منکوحه
لغتنامه دهخدا
منکوحه . [ م َ ح َ / ح ِ ] (ع ص ، اِ) منکوحة. نکاح کرده شده و عقد ثبت شده و زناشویی کرده شده . و زن عروسی کرده را گویند. (ناظم الاطباء). زن نکاح کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). زن .زوجه . معقوده . زن کابین کرده . بعله . حلیلة. حلال . همسر. جفت . (یادد...
-
داماد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dāmāt] dāmād ۱. مردی که تازه زن گرفته و عروسی کرده: ◻︎ مجو درستی عهد از جهان سستنهاد / که این عجوزه عروس هزار داماد است (حافظ: ۹۰).۲. نسبت شوهر دختر هر مرد یا زنی نسبت به آن مرد یا زن.۳. شوهر خواهر.〈 داماد شدن: (مصدر لازم) زن گرف...
-
نخم
لغتنامه دهخدا
نخم . [ ن َ خ َ / ن َ ] (اِ) پارچه ٔ افراشته شده بر روی چوب که در عروسی ها و جشن ها نصب می نمایند و بدان برمیگیرند نقل و نبات و پولی را که میان مردم نثار کرده می شود. (ناظم الاطباء).
-
نثارچین
لغتنامه دهخدا
نثارچین . [ ن ِ ] (نف مرکب ) آنکه برمی چیند و می رباید پولی را که در عروسی و یا روز عید نثار می کنند. (ناظم الاطباء). کسی که مال نثارشده را بر می چیند. (فرهنگ نظام ). آنکه زر و نقره و جز آن را که بر عروس نثار کرده شود، بردارد. (آنندراج ).
-
بالیوس
لغتنامه دهخدا
بالیوس . (اِخ ) نام یکی ازاسبهای آشیل پهلوان معروف یونان بود. این اسب را پوزئیدون به «پله » هنگام عروسی او با «تتیس » هدیه کرده بود. پس از آنکه آشیل ازدنیا رفت ، پوزئیدون این اسب و اسب دیگر آشیل یعنی گزانتوس را پس گرفت . (از فرهنگ اساطیر یونان ص 134)...
-
پرجه
لغتنامه دهخدا
پرجه . [ ] (اِخ ) (طرف یا جای عروسی ) و آن پایتخت پمفیلیه (پانفیلی ) بود که رومانیان در هفت میل و نیمی دریا بر ساحل بارورِ رودِ سسترس بنا کرده با کشتیهای کوچک بدانجا میرفتند. (قاموس مقدس ). و رجوع به پان فیلی و پمفیلیه شود.
-
زغروتة
لغتنامه دهخدا
زغروتة. [ زَ ت َ ] (ع اِ) فریاد شادی که زنان در جشن ختنه سوران پسر بچگان یا جشن عروسی دختران و جز اینها سر دهند. آنها لرزشی در صدای خود ایجاد نمایند وسیلاب «لی » را مدتی طولانی که نفس یاری دهد لاینقطع تکرار کنند و سپس توقف کوتاهی کرده بار دیگر آن صدا...