کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عروسی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عروسی
/'arusi/
معنی
۱. ازدواج.
۲. (اسم) جشنی که به مناسبت ازدواج دو نفر برگذار میشود.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
ازدواج، بیوگانی، زفاف، زناشویی، مزاوجت، مناکحت، مواصلت، نکاح، وصلت ≠ عزا، طلاق
برابر فارسی
اروس
فعل
بن گذشته: عروسی کرد
بن حال: عروسی کن
دیکشنری
marriage, nuptials, wedding
-
جستوجوی دقیق
-
عروسی
لغتنامه دهخدا
عروسی . [ ع َ ] (اِخ ) احمدبن موسی بن داود عروسی ، ملقب به شهاب الدین . از فضلای مصر بود و در منیة عروس ، از توابع منوفیه ٔ مصر متولد شد و به سال 1208 هَ .ق . درگذشت . او راست : حاشیة علی الملوی علی السمرقندیة، و شرح علی نظم التنویر فی اسقاط التدبیر....
-
عروسی
لغتنامه دهخدا
عروسی . [ ع َ ] (اِخ ) نام او مصطفی بن محمدبن احمدبن موسی عروسی است . او فقیه شافعی مذهب مصری بود و به سال 1213 هَ .ق . متولد شد و در سال 1281 عهده دار مشیخه ٔ الازهر گشت ، و بسبب برخی مقررات جدید که ابداع کرد (از آن جمله برقرار کردن امتحان مدرسان از...
-
عروسی
لغتنامه دهخدا
عروسی . [ ع َ ] (حامص ) همسری دختر یا زنی با مردی . بیوکانی . (فرهنگ فارسی معین ). دیبار. میزاد. نیوکانی . (ناظم الاطباء). کدخدایی . اًملاک . زفاف .- شب عروسی ؛ لیلةالزفاف . شب که عروس بخانه ٔ داماد رود و مراسم زفاف صورت گیرد. || شادی نکاح . (آنندرا...
-
عروسی
واژگان مترادف و متضاد
ازدواج، بیوگانی، زفاف، زناشویی، مزاوجت، مناکحت، مواصلت، نکاح، وصلت ≠ عزا، طلاق
-
عروسی
فرهنگ واژههای سره
اروس
-
عروسی
فرهنگ فارسی معین
(عَ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - جشنی که به هنگام ازدواج برپا کنند. 2 - همسری دختر یا زنی با مرد.
-
عروسی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] 'arusi ۱. ازدواج.۲. (اسم) جشنی که به مناسبت ازدواج دو نفر برگذار میشود.
-
عروسی
دیکشنری فارسی به عربی
زفاف , زواج
-
واژههای مشابه
-
عروسی رفتن
لغتنامه دهخدا
عروسی رفتن . [ ع َ رَ ت َ] (مص مرکب ) حضور یافتن در جشن عروسی کسی (بنابه دعوت قبلی ). شرکت در جشن عروسی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
عروسی کردن
لغتنامه دهخدا
عروسی کردن . [ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زن گرفتن . (ناظم الاطباء). همسر اختیار کردن . (فرهنگ فارسی معین ). ازدواج . عرس . || شوی کردن دختر. بخانه ٔ شوی رفتن دختر یا زن .- امثال :عروسی نکرده بچه در گهواره خواباندن ، نظیر: گاو یا خر نخریده آخُر بستن ....
-
عروسی کردن
فرهنگ واژههای سره
اروسی کردن، بیوگانی کردن
-
جشن عروسی
لغتنامه دهخدا
جشن عروسی . [ج َ ن ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جشن زناشوئی . جشن شب زفاف . رجوع به جشن زفاف در همین لغت نامه شود.
-
جشن عروسی
دیکشنری فارسی به عربی
زفاف , زواج
-
درخور عروسی
دیکشنری فارسی به عربی
صالحة للزواج