کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عروس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عروس
/'arus/
معنی
۱. زنی که تازه ازدواج کرده.
۲. زن نسبت به خانوادۀ شوهرش؛ زن پسر یا زن برادر.
۳. (صفت) [مجاز] هر چیز بسیار زیبا؛ آراسته؛ خوب.
〈 عروس پس پرده: = کاکنه
〈 عروس چرخ: [مجاز] خورشید.
〈 عروس خاوری: [مجاز] = 〈 عروس چرخ
〈 عروس روز: [مجاز] = 〈 عروس چرخ
〈 عروس فلک: [مجاز] = 〈 عروس چرخ
〈 عروس دریایی: (زیستشناسی) جانوری سختپوست با بدنی شفاف و چتری که در اطراف بدنش شاخکهای بسیار دارد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بیو، بیوگ
۲. لعبت ≠ داماد
برابر فارسی
اروس، بیوگان
دیکشنری
bride, daughter-in-law
-
جستوجوی دقیق
-
عروس
لغتنامه دهخدا
عروس . [ ع َ ] (اِخ ) (تیم ...) نام تیمی بوده است ظاهراً به بخارا. (یادداشت مرحوم دهخدا) : دریغ تیم عروس و دریغ تیم ملک که این و آن سفط جبه بود و دستارم .سوزنی .
-
عروس
لغتنامه دهخدا
عروس . [ ع َ ] (اِخ ) (وادی الَ ...) موضعی است نزدیک مدینه . (منتهی الارب ).
-
عروس
لغتنامه دهخدا
عروس . [ ع َ ] (اِخ ) قلعه ای است به یمن . (از منتهی الارب ). از قلعه ها و حصون بحار است در یمن . (از معجم البلدان ).
-
عروس
لغتنامه دهخدا
عروس . [ ع َ ] (اِخ ) نام منجنیقی بود از آن حجاج بن یوسف ، که پانصد مرد آن را می گرداندند. و محمدبن قاسم به سال 89 هَ . ق . آن را برای جنگ با پادشاه هند فرستاد و یکی از اصنام هندیان را بوسیله ٔ آن ویران ساخت . (از تمدن اسلام جرجی زیدان ج 1 ص 143) : ب...
-
عروس
لغتنامه دهخدا
عروس . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) مرد و زن نوخواسته یکدیگر را. (منتهی الارب ). زن نوکدخدا و مرد نوکدخدا، مگر در عرف اطلاق این بیشتر بر زن کنند، و به ضمتین خواندن خطاست . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). مرد و زن نوخواسته یکدیگر را. (ناظم الاطباء). مرد و زن مادام ک...
-
عروس
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیو، بیوگ ۲. لعبت ≠ داماد
-
عروس
فرهنگ واژههای سره
اروس، بیوگان
-
عروس
فرهنگ فارسی معین
(عَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) زنِ تازه شوهر کرده . ج . عرائس . 2 - در فارسی : زنِ پسر. 3 - (ص .) بهترین ، زیباترین . ؛~ هزار داماد کنایه از: دنیا و بی وفایی آن .
-
عروس
دیکشنری عربی به فارسی
عروس , تازه عروس
-
عروس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: عرائس] 'arus ۱. زنی که تازه ازدواج کرده.۲. زن نسبت به خانوادۀ شوهرش؛ زن پسر یا زن برادر.۳. (صفت) [مجاز] هر چیز بسیار زیبا؛ آراسته؛ خوب.〈 عروس پس پرده: = کاکنه〈 عروس چرخ: [مجاز] خورشید.〈 عروس خاوری: [مجاز] = 〈...
-
عروس
دیکشنری فارسی به عربی
عروس
-
عروس
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: ârus طاری: oris طامه ای: ârus طرقی: orüs کشه ای: oris نطنزی: ârus
-
عروس
واژهنامه آزاد
در تالشی عروس را,,وی,,vay گویند
-
واژههای مشابه
-
عروس پرده
لغتنامه دهخدا
عروس پرده . [ ع َ س ِ پ َ دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کاکنج ، که نوعی گیاه است . عروس پشت پرده . عروسک پس پرده . عروسک پشت پرده . عروس در پرده . رجوع به کاکنج شود. قسمی از گل سرخ یاقوتی رنگ و هر چیز که به رنگ آن بود. (ناظم الاطباء).