کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عرمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عرمه
معنی
(عَ رْ مَ یا مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تودة ریگ . 2 - جای گرد آمدن ریگ .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عرمه
فرهنگ فارسی معین
(عَ رْ مَ یا مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تودة ریگ . 2 - جای گرد آمدن ریگ .
-
واژههای مشابه
-
عرمة
لغتنامه دهخدا
عرمة. [ ع َ رَ م َ ] (اِخ ) زمینی است سخت در کنار صمان ، و نام آن در شعر رؤبه ٔ عجاج آمده است . و گویند آن عارضی است در یمامة. (از معجم البلدان ). زمینی است سخت درشت بر سر حد دهنا و مقابل عارض یمامة. (منتهی الارب ).
-
عرمة
لغتنامه دهخدا
عرمة. [ ع َ رَ م َ ] (ع اِ) بوی طبیخ . (منتهی الارب ). بوی طبیخ و چیز پخته شده . (از اقرب الموارد). || خرمن کوفته ٔ گرد کرده از باد صاف و پاک نانموده . (منتهی الارب ). خرمن که پس از کوفتن جمع شده باشد تا آن را به باد دهند. (از اقرب الموارد). عُرمة. ر...
-
عرمة
لغتنامه دهخدا
عرمة. [ ع َ رِ م َ ] (اِخ ) وادیی است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
عرمة
لغتنامه دهخدا
عرمة. [ ع َ رِ م َ ] (ع اِ) بند آب و حاجز میان دو چیز. (منتهی الارب ). سد و بندی که در جلو سیل می بندند، و حاجز میان دو چیز. (ناظم الاطباء). سدی که در عرض وادی قرار دهند. (از اقرب الموارد). ج ، عَرِم و یا آن جمعی است بدون واحد، و برخی گویند واحد آن ع...
-
عرمة
لغتنامه دهخدا
عرمة. [ ع َ م َ ] (ع اِ) فراهم آمدنگاه ریگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || عرمةالرجل ؛ قبیله و گروه مردم . (منتهی الارب ).
-
عرمة
لغتنامه دهخدا
عرمة. [ ع ُ م َ ] (ع اِ) بمعنی عَرَم است در همه ٔ معانی . (از منتهی الارب ). || سیاهی سپیدی آمیخته در هر چه باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خجک زدن از سیاهی و سپیدی . (ناظم الاطباء). منقط شدن سیاهی و سپیدی بودن آنکه نقطه ها وسیع گردد. (از اقر...
-
واژههای همآوا
-
آرمه
لغتنامه دهخدا
آرمه . [ رِ م َ ] (ع اِ) دندان . (مهذب الاسماء). || سال قحط.
-
ارمه
لغتنامه دهخدا
ارمه . [ اُ رَم ْ م َ ] (ع اِ) دندان . ج ، اُرم ّ. (مهذب الاسماء).
-
ارمه
لغتنامه دهخدا
ارمه . [ اُ م َ ] (اِخ ) مخفف ارمیا. (غیاث ) (آنندراج ). و او را با خضر یکی دانسته اند (!). (غیاث ). رجوع به ارمیا شود.
-
آرمه
لهجه و گویش تهرانی
ویار
-
آرمه
واژهنامه آزاد
تقویت شده؛ مثال:بتن آرمه.