کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عرق گز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عرق گز
/'araqgaz/
معنی
= عرقجوش
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عرق گز
لغتنامه دهخدا
عرق گز. [ ع َ رَ گ َ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح پزشکی ، جوشهای کوچکی که بر اثر ترشح زیاد عرق بر سطح پوست عارض میشوند. عرق جوش . (از فرهنگ فارسی معین ).- عرق گز شدن ؛ بر اثر خوی کردن ، بثورات خرد در تن پیدا آمدن .
-
عرق گز
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گَ) (اِمر.) نک عرق جوش .
-
عرق گز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [عربی. فارسی] (پزشکی) 'araqgaz = عرقجوش
-
عرق گز
دیکشنری فارسی به عربی
بثرة
-
واژههای مشابه
-
عرق آصف
لغتنامه دهخدا
عرق آصف . [ ع ِ ق ِ ص ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بیخ کبر است . (مخزن الادویه ).
-
عرق آوردن
لغتنامه دهخدا
عرق آوردن . [ ع َ رَ وَ دَ ] (مص مرکب ) خارج کردن عرق و خوی .مُعِّرق شدن . مثلا" گویند آسپرین عرق میآورد. (از یادداشت مرحوم دهخدا) : اندر یاد کردن تدبیرهای عرق آوردن ، یعنی تدبیر خوی آوردن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || عرق کردن . خوی کردن : عرق بر عارض...
-
عرق افشاندن
لغتنامه دهخدا
عرق افشاندن . [ ع َ رَ اَ دَ ] (مص مرکب ) مرادف عرق ریختن . (آنندراج ). خوی ریختن : عرق افشاندی از رخ آب شد دلهای مشتاقان قیامت میشود چون انجم از افلاک می ریزد.میرزا صائب (از آنندراج ).
-
عرق الحجر
لغتنامه دهخدا
عرق الحجر. [ ع ِ قُل ْ ح َ ج َ ] (ع اِ مرکب ) به اصطلاح اکسیریان ، مقطر موی سر انسان است . (مخزن الادویه ).
-
عرق الحلاوة
لغتنامه دهخدا
عرق الحلاوة. [ ع ِ قُل ْ ح َ وَ ] (ع اِ مرکب ) گیاهی است از تیره ٔ میخکها که ارتفاعش بین 40 تا 80 سانتیمتر است . ساقه اش راست و برگهایش بزرگ و متقابل و دارای رنگ سبز زیبا است . گلهایش بزرگ و معطر و معمولا" گلی رنگ (گاهی سفید) و شامل پنج کاسبرگ بهم پی...
-
عرق الذهب
لغتنامه دهخدا
عرق الذهب . [ ع ِ قُذْ ذَ هََ ] (ع اِ مرکب ) دارپلپل . دارفلفل . فلفل دراز. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دارفلفل و فلفل دراز شود.
-
عرق الزبیب
لغتنامه دهخدا
عرق الزبیب . [ ع ِ قُزْ زَ ] (ع اِ مرکب ) مویز آب است . (مخزن الادویه ).
-
عرق الکافور
لغتنامه دهخدا
عرق الکافور. [ ع ِ قُل ْ ] (ع اِ مرکب ) زرنباد است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). به لغت اهل مکه ٔ مشرفه زرنباد است . (مخزن الادویه ). رجوع به زرنباد شود.
-
عرق النسا
لغتنامه دهخدا
عرق النسا. [ ع ِ قُن ْ ن َ ] (ع اِ مرکب ) نام رگی است که از سرین تا شتالنگ آمده و علت دردی که در رگ مذکور بهم رسد آن را نیز عرق النسا گویند. وبه هندی رانگهن نامند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). دردی است از دردهای مفاصل . و از مفصل و رگ آغاز شود و به جان...
-
عرق ثادق
لغتنامه دهخدا
عرق ثادق . [ ع ِ ق ِ دِ ] (اِخ ) یکی از دو عرق بصره است . رجوع به عرق ناهق شود.