کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عرقه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ارقه
لغتنامه دهخدا
ارقه . [ اَ ق َ ] (اِخ ) از بلاد اسپانیا که بین آن و ابره زمینی قفر موسوم به سلانا واقع است . (حلل السندسیه ج 2 ص 176). || رودی به اسپانیا که از پیرنه (جبال البرانس ) سرچشمه گیرد و بنبلونه را مشروب کند و در ویلاّ فرانکا به اَراگُن ریزد و طول آن 160 ه...
-
ارقه
لغتنامه دهخدا
ارقه . [ اَ ق َ / ق ِ ] (ص ) اَرْغه . عَرْقه . در تداول عامه ، سخت گربز.
-
اَرْقَه
لهجه و گویش بختیاری
arqa ارقه، رند، مکّار.
-
اَرقه
لهجه و گویش تهرانی
ارغه
-
جستوجو در متن
-
عرقی
لغتنامه دهخدا
عرقی . [ ع ِ ] (اِخ )خانواده ای از اهل کنعان که در عرقة ساکن بودند، و عرقة در نزد تل عرقة به شمال طرابلس واقع، که پرستندگان عشتاروت در اینجا بودند. (از قاموس کتاب مقدس ).
-
عرقا
لغتنامه دهخدا
عرقا. [ ع ِ ] (اِخ ) نام قصبه ای در حوالی دمشق . (ناظم الاطباء). ظاهراً همان عِرقة است . رجوع به عِرقة شود.
-
حبان
لغتنامه دهخدا
حبان . [ ح َب ْ با ] (اِخ ) ابن عرقه . رجوع به حبان بن قیس بن عرقه شود.
-
عرق
لغتنامه دهخدا
عرق . [ ع ُ رَ ] (ع ص ) رجل عرق ؛ مرد بسیارخوی . (منتهی الارب ). مردی که بسیار عرق کند. (ناظم الاطباء). بسیارعرق . (از اقرب الموارد). عُرَقة. رجوع به عرقة شود.
-
عرقات
لغتنامه دهخدا
عرقات .[ ع َ رَ ] (ع اِ) چوب نخستین دلو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عرقاة. رجوع به عرقاة شود. || ج ِ عَرَقة. (منتهی الارب ). رجوع به عرقة شود. || ج ِ عَرَق . (ناظم الاطباء). رجوع به عرق شود.
-
عرقی
لغتنامه دهخدا
عرقی . [ ع ِ قی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به عِرقة که آن شهرکی است در مشرق طرابلس شام . وجماعتی از بزرگان بدانجا منسوبند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ) (از معجم البلدان ). رجوع به عرقة شود.
-
حبان
لغتنامه دهخدا
حبان . [ ح َب ْ با ] (اِخ ) ابن قیس بن عَرِقة. یکی از تیراندازان معروف قریش است . وی و ابواسامه ٔ جشمی و چند تن دیگر همیشه در پیشاپیش سپاه قریش به جنگ پیغمبر می شدند.عرقة جده ٔ او و جده ٔ خدیجه زوجه ٔ رسول است . مقریزی گوید: نخستین شهید از انصار روز ...
-
ارغه
لغتنامه دهخدا
ارغه . [ اَ غ َ / غ ِ ] (ص ) اَرقه .عَرْقه . در تداول عامه ، سخت زیرک . سخت گربز و بد.
-
ارقه
لغتنامه دهخدا
ارقه . [ اَ ق َ / ق ِ ] (ص ) اَرْغه . عَرْقه . در تداول عامه ، سخت گربز.
-
عرقی
لغتنامه دهخدا
عرقی . [ ع ِ ] (اِخ ) لقب عروةبن مروان جزری عرقی محدث و ساکن شهر عرقة بوده که از عبیداﷲبن عمر ورقی و موسی بن اعین و دیگران روایت دارد و ایوب بن محمد وزان و دیگران از او روایت کرده اند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ] (اِخ ) ابن احمدبن علی بن ابراهیم بن قولویه مکنی به ابویعقوب التاجر. وی از رازیین سماع دارد و وفات اوپنجم ربیعالاول سنه ٔ 368 هَ . ق . است . ابونعیم بواسطه ٔ او و او بوسایطی از رسول اکرم (ص ) نقل کند که فرمود: اعطوا الاجیر اجره قبل ان یج...