کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عرفج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عرفج
لغتنامه دهخدا
عرفج . [ ع َ ف َ ] (اِخ ) نام مردی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
عرفج
لغتنامه دهخدا
عرفج . [ ع َ ف َ ] (ع اِ) درختی که در ریگزار روید. درختی است ریگی . (منتهی الارب ). درختی است بیابانی ، و گویند همان قتاد است . ج ، عَراِفج . یکدانه ٔ آن عرفجة. (از اقرب الموارد). || نوعی از یتوعات است . و گفته اند اسم نباتی است که بر شطوط انهار میرو...
-
واژههای مشابه
-
عرفج بری
لغتنامه دهخدا
عرفج بری . [ ع َ ف َ ج ِ ب َرْ ری ی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بکمون است . (مخزن الادویه ). رجوع به عرفج شود.
-
لوهق بن عرفج
لغتنامه دهخدا
لوهق بن عرفج . [ ] (اِخ ) نام مردی به عهد قدیم . او راست : کتاب طبائعالجن و موالیدهم و مواخیذهم و الارواح الصارعة. و این کتاب بزرگتر از کتاب آریوس رومی است . (ابن الندیم ).
-
جستوجو در متن
-
عرفجة
لغتنامه دهخدا
عرفجة. [ ع َ ف َ ج َ ] (ع اِ) یکی عرفج . (منتهی الارب ).واحد عرفج . (از اقرب الموارد). رجوع به عرفج شود.- لَی العرفجة ؛ نوعی از آرمیدن با زنان است . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
-
شورطاق
لغتنامه دهخدا
شورطاق . (اِ مرکب ) در شاهد زیر صاحب منتهی الارب این کلمه را معادل عَرْفَج آورده است : اِرْقَطَّ العَرْفَج ُ؛ برگ برآوردن گرفت شورطاق . و رجوع به عرفج و قتاد شود.
-
ابوسریع
لغتنامه دهخدا
ابوسریع. [ اَ س َ ] (ع اِ مرکب ) عرفج ، چه آتش در آن زود درگیرد. (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). آتش عرفج .
-
ارقیطاط
لغتنامه دهخدا
ارقیطاط. [ اِ ] (ع مص ) ارقطاط. (منتهی الأرب ). پیسه گردیدن . || برگ آوردن گرفتن عرفج . بلگ به درآوردن گیاه عرفج .
-
خار زرد
لغتنامه دهخدا
خار زرد. [ رِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گیاهی است بیابانی ، عَرفَج . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به عرفج شود.
-
بلمون
لغتنامه دهخدا
بلمون . [ ب َ ] (اِ) یونانی ساذج است . (از الفاظالادویة). فرفخ . (مخزن الادویة). عرفج . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). ساذج صحرایی است و آن برگی باشد دوائی مانند برگ گردکان و آنرا به عربی عرفج بری خوانند. (برهان ).
-
ادباء
لغتنامه دهخدا
ادباء. [ اِ ] (ع مص ) اِدباءِ عَرْفَج ؛ بسیار برگ آوردن شوره گیاه ، چنانکه ملخ مانند گردد. (منتهی الارب ).
-
اضماد
لغتنامه دهخدا
اضماد. [ اِ ] (ع مص ) فراهم آوردن کسان را: اضمدهم اضماداً. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اضماد قوم ؛ گرد آوردن آنان را. (از اقرب الموارد). || اضماد عرفج ؛ غنچه برآوردن درخت عرفج ؛ (ناظم الاطباء). غنچه پدید آوردن عرفج . (منتهی الارب ) (...
-
عفیقان
لغتنامه دهخدا
عفیقان . [ ع َ ] (ع اِ) گیاهی است مانند عرفج . (از منتهی الارب ). گیاهی است خاردار. (از ناظم الاطباء). عیفقان . (اقرب الموارد). رجوع به عَیفَقان شود.