کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عرعار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عرعار
لغتنامه دهخدا
عرعار. [ ع َرْ رِ ] (ع اِ) بازیی است مر کودکان را. و مبنی بر کسر می باشد. و آن معدول از عَرعرة است چنانکه قرقار معدول از قرقرة میباشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || و نیز بدین لفظ کودکان آواز کنند تا دیگران بیرون آیند. (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
عراعر
لغتنامه دهخدا
عراعر. [ ع َ ع ِ ] (ع اِ) ج ِ عُراعر. || کرانه های کوهان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِخ ) موضعی است که از آن نمک گیرند و بدو نسبت دهند. یقال : ملح عُراعِری ّ. (از اقرب الموارد).
-
عراعر
لغتنامه دهخدا
عراعر. [ ع ُ ع ِ ] (اِخ ) نام موضعی است در شعر اخطل . و گفته شده است نام آبی است شور مر بنی عمیره را و صاحب تکملة گوید: هی ارضی سبخة. و گفته شده است آب تلخی است به عدنه در شمال شربة. و نصر گوید عراعرآبی است مر کلب را بناحیة الشام . (معجم البلدان ).
-
عراعر
لغتنامه دهخدا
عراعر. [ ع ُ ع ِ ] (ع ص ) بزرگ قدر و شریف . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || مهتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || شتر فربه . (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
عرعرة
لغتنامه دهخدا
عرعرة. [ع َ ع َ رَ ] (ع اِ) سربند شیشه . (منتهی الارب ). در بطری و گویند عَرعرة و کاء و بندی است که در بطری را با آن می بندند، و عُرعُرة در آن است . (از اقرب الموارد). و رجوع به عُرعرة شود. || پوست سر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بازیچه ای ا...
-
زبیدة
لغتنامه دهخدا
زبیدة. [ زُ ب َ دَ ] (اِخ ) (قناطر...) پل هاییست چندطبقه که بدستور زبیده زوجه ٔ هارون و یا زنوبیاملکه ٔ تدمر ساخته شده . در الدر المنثور آمده : گویندزبیدة چشمه ٔ «عرعار» را از کوههای لبنان به بیروت آورد، علت این اقدام او آن بود که در سفر حج خود که از...
-
ابهل
لغتنامه دهخدا
ابهل .[ اَ هََ / اُ هَُ / اَ هَُ / اِ هَِ ] (ع اِ) وهل .صفینه . و آن نوعی از عرعر و سرو کوهی و کوکلان و ورس و ارس و اورس است و ثمر آنرا تخم وهل و جوزالابهل خوانند. و آن درختی است بزرگ که برگش به گز (طرفا) و بارش به نبق ماند و جوهری او را بغلط عرعر شم...