کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عرس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ابن عرس
دیکشنری عربی به فارسی
راسو , جانوران پستاندار شبيه راسو , دروغ گفتن , شانه خالي کردن
-
واژههای همآوا
-
ارث
واژگان مترادف و متضاد
ارثیه، ترکه، متروکات، مردهریگ، میراث
-
آرس
فرهنگ نامها
خدای جنگ یونانیان;مارس
-
آرس
فرهنگ واژههای سره
آرس، ایزد جنگ، جنگ پاد
-
ارث
فرهنگ واژههای سره
مرده ریگ، وامانده، نیامانده، واهشته
-
عرث
لغتنامه دهخدا
عرث . [ ع َ ] (ع مص ) برکندن . || مالیدن . || برکنده شدن . (منتهی الارب ).
-
عرص
لغتنامه دهخدا
عرص . [ ع َ ] (ع اِ) تیر که بر آن چوبهای کوچک انداخته ، خانه را بدان سقف نمایند و آنرا با سین نیز نوشته اند. (ازمنتهی الارب ). به معنی عرس است . (از اقرب الموارد). رجوع به عرس شود. || (ص ) برق پراکنده و مضطرب و درخشنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)...
-
عرص
لغتنامه دهخدا
عرص . [ ع َ ] (ع مص ) پیوسته با درخش و رعد ماندن هوا. (از منتهی الارب ). پیوسته با درخش و تندر گردیدن هوا. (از ناظم الاطباء). دوام یافتن برق آسمان . (از اقرب الموارد). || مضطرب گردیدن شتر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بستن گردن شتر را بر ب...
-
عرص
لغتنامه دهخدا
عرص . [ ع َ رِ ] (ع ص ) شادمان . (ناظم الاطباء). || برق پراکنده و مضطرب . (از اقرب الموارد). عَرص . رجوع به عَرص شود.
-
عرص
لغتنامه دهخدا
عرص . [ ع َ رِ ] (ع مص ) پراکنده درخشیدن برق . (از منتهی الارب ). مضطرب شدن برق . (از اقرب الموارد). || نشاط و شادمانی نمودن . (از منتهی الارب ). فعال و بانشاط شدن . (از اقرب الموارد). نشاطی شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || بوی نم گرفتن خانه و گیاه . (...
-
ارث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'ers ۱. (حقوق) مالی که از مرده به وارث میرسد.۲. (اسم مصدر) منتقل شدن ویژگیهایی از پدرومادر به فرزند، مانند رنگ چشم، بیماری، و مانند آن.۳. [قدیمی] سهم بردن از دارایی و ثروت شخص مرده؛ میراث بردن.
-
ارس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: ars] ‹آرس› [قدیمی] 'ars اشک: ◻︎ ز آهم بُوَد یک شراره درخش / اَرَس بود اَرس مرا مایهبخش (فریدالدهر: مجمعالفرس: ارس).
-
ارس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اورس، ارسا، هورس، ورس› (زیستشناسی) 'ors درختی از خانوادۀ سرو با چوبی سخت که در کوهها و کنارۀ جنگلها میروید؛ سرو کوهی؛ ارجا؛ ابهل.
-
ارس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [روسی] 'oros ۱. روسیه.۲. از مردم روسیه؛ روسی.
-
ارث
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سهم بردن از اموال شخص مرده . 2 - (اِ.) آنچه از مال مرده که به بازماندگانش رسد، مرده ریگ ، مُردَر، ارثیه . ؛~ بابای کسی کنایه از: مال و ثروت شخصی کسی .