کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عربی وار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دروار
فرهنگ نامها
(تلفظ: dor vār) (عربی ـ فارسی) (دُر + وار (پسوند شباهت)) (= دُرسا) ، ← دُرسا .
-
علیسان
فرهنگ نامها
(تلفظ: alisān) (عربی ـ فارسی) (علی + سان (پسوند شباهت)) ، مانند علی ، علی وار .
-
برساختگی
لغتنامه دهخدا
برساختگی . [ ب َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) آمادگی . آرایش . خودآرایی : هرچه پرسیش ز رعنایی و برساختگی عربی وار جوابم دهد آن ماه عرب . سنایی .|| جعل . ساختگی . رجوع به برساخته و نیز رجوع به برساختن و ساختن شود.
-
بیغولگک
لغتنامه دهخدا
بیغولگک . [ ب َ / بی ل َ گ َ ] (اِ مصغر) بیغوله ٔ کوچک . (یادداشت مؤلف ) : من و بیغولگکی تنگ به یک سو ز جهان عربی وار بگریم به زبان عجمی .آغاجی .
-
گلهری
لغتنامه دهخدا
گلهری . [ گ َ ل َ ] (اِ) جانوری است مانند موش ، میوه های درختان میخورد و بر پشتش خطهای سیاه بود و به عربی در محاوره ٔ حال آن را فارةالتمر و فارةالنخل گویند و به فارسی موشک پران و موش خرما گویند. (آنندراج ) : هرچه افتد به دست آن طراربه دو دستش خورد گل...
-
مطرناک
لغتنامه دهخدا
مطرناک . [ م َ طَ ] (ص مرکب ) از: مطر عربی به معنی باران + «ناک » پساوند فارسی و سازنده ٔ صفت . باران زا. باران آور. باران وار : خواجه چنان ابر بانگ دار و مطرناک هست بقول و عمل همیشه مجرد.منوچهری (دیوان چ کازیمیرسکی ص 27).
-
فصوص الحکم
واژهنامه آزاد
در لغت به معنای نگین های حکمت ها (نگین هایی از حکمت ها) است. با این نام هم فیلسوف بزرگ، فارابی(260- 339 ق) کتابی تالیف کرده است، و هم ابن عربی عارف شهیر (560- 638 ق) اما اغلب وقتی سخن از فصوص الحکم است کتاب ابن عربی مورد نظر است. فصوص الحکم ابن عربی،...
-
بسک
لغتنامه دهخدا
بسک . [ ب َ س َ ] (اِ) دارویی است که به عربی اکلیل الملک خوانند. (برهان ). اکلیل الملک . (از سروری ) (رشیدی ) (ناظم الاطباء). دارویی است که آن را بسه نیز گویند و بتازی اکلیل الملک خوانند. (جهانگیری ) : سازمت از بسک زغاره شبی برمت دوست وار جاره شبی . ...
-
نقاب بستن
لغتنامه دهخدا
نقاب بستن . [ ن ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) نقاب بر رخ زدن : نقاب چینی و رومی به نیسان همی بندد صبا بر روی هامون . ناصرخسرو.زین هزاران شمع کآن آید پدیدتا ببندد روی چرخ از شب نقاب . ناصرخسرو.تا بپوشد زمین ز سبزه لباس تا ببندد هوا ز ابر نقاب . مسعودسعد.شب ع...
-
سریچه
لغتنامه دهخدا
سریچه . [ س َ چ َ / چ ِ ] (اِ) پرنده ای است سپیددم درازنوک و آن را ترنک و ترندک گویند. بتازیش صعوه و هند مموله نامند. (شرفنامه منیری ). نام جانوری است پرنده و کوچک جثه و درازدم که بیشتر بر کناره های آب باشند و دم جنباند و آن را مرغ فاطمه خوانند و به ...
-
تسخر
لغتنامه دهخدا
تسخر. [ ت َ خ َ ] (اِ) مسخرگی و تمسخر باشد. گویند عربی است . (برهان ). مأخوذ از تازی ، استهزاء و بذله ومسخرگی و سخریه . (ناظم الاطباء). بمعنی تَسَخﱡر فارسیان استعمال کرده اند. (شرفنامه ٔ منیری ) : آن دهن کژ کرد و از تسخر بخواندنام احمد را دهانش کژ ب...
-
رائع
واژهنامه آزاد
رائِع(عربی) زیبا و شگفت آور(مونث آن:رائعة) ------------------- تابان , مشعشع , زیرک , بااستعداد , برلیان , الماس درخشان , زیبا , با سلیقه , پربراز , برازنده , افسانه ای , افسانه وار , مجهول , شگفت اور , خیالی , خارق العاده , نمایش دار , با جلوه , زرق...
-
وشی
لغتنامه دهخدا
وشی . [ وَ / وَش ْ شی ](ص ) سرخی و حمرت . (ناظم الاطباء). مؤلف در یادداشتی آرند: لغت نامه ٔ اسدی کلمه ٔ وشی را فارسی گمان برده و گوید وشی سرخ بود. (فرهنگ اسدی ) (صحاح الفرس ). لیکن با مراجعه به اغلب فرهنگهای معتبر، روشن شد که این کلمه فارسی نیست و چ...
-
نسناس
لغتنامه دهخدا
نسناس . [ ن َ / ن ِ ] (ع اِ) دیو مردم . (مهذب الاسماء)(منتهی الارب ) (از السامی ) (انجمن آرا) (دهار) (ناظم الاطباء). غول . (ناظم الاطباء). جانوری بود چهارچشم سرخ روی درازبالا سبزموی ، در حد هندوستان ، چون گوسفند بود، او را صید کنند و خورند اهل هندوست...
-
عکه
لغتنامه دهخدا
عکه . [ ع َک ْ ک َ / ک ِ ] (اِ) نام مرغی است معروف و آن از جنس کلاغ است و ابلق و سیاه و سفید می باشد و به عربی عقعق خوانند، و ملا علی بیرجندی در شرح مختصر وقایه میگوید که این لغت فارسی است ، آنجا که میفرمایدو اما العقعق نوع من الغراب طویل الذنب فیه س...