کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عربد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عربد
لغتنامه دهخدا
عربد. [ ع ِ ب َدد / ب ِدد ] (ع ص ) درشت از هر چیزی . || (اِ) خوی و عادت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || دأب و عادت ، و گفته شده است صحیح آن در دأب و عادت عرید است ؛ یقال مازال عریده ؛ کذا ای دأبه و هجیره . (از اقرب الموارد). || ماری است که در دمد ...
-
عربد
لغتنامه دهخدا
عربد. [ ع ِ ب ِ ] (ع اِ) مار. || (ص ) زمین درشت . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
عربد
لغتنامه دهخدا
عربد. [ ع ُرَ ب ِ ] (ع ص ) عُرَبِدَة. عُبْرُد. عُبَرِد. عُبارِد. جاریةٌ عُرَبِد؛ دختر سپیدرنگ ، تازه بدن نازک و لرزان اندام . (از منتهی الارب ، ذیل ماده ٔ «ع ب ر د»).
-
واژههای همآوا
-
اربد
لغتنامه دهخدا
اربد. [ اَ ب َ ] (اِخ ) ابن ربیعه . شاعری است از عرب .
-
اربد
لغتنامه دهخدا
اربد. [ اَ ب َ ] (اِخ ) ابن شریح . شاعری است از عرب .
-
اربد
لغتنامه دهخدا
اربد. [ اَ ب َ ] (اِخ ) ابن صابی . شاعری است از عرب .
-
اربد
لغتنامه دهخدا
اربد. [ اَ ب َ ] (اِخ ) قریه ای است در اردن نزدیک طبریه در سمت راست راه مصر.در آنجاست قبر مادر موسی بن عمران ، و چهار قبر دیگر که حدس میزنند از آن اولاد یعقوب باشد. (از مراصد).
-
اربد
لغتنامه دهخدا
اربد. [ اَ ب َ ] (ع اِ) نام ماری است خبیث . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شیر بیشه . (منتهی الارب ). اسد. (اقرب الموارد). || (ص ) ظلیم أربد؛ شترمرغ خاکسترگون . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || سیاه با خالهای قرمز. (از اقرب الموارد). || (اِخ )...
-
جستوجو در متن
-
عربدة
لغتنامه دهخدا
عربدة. [ ع ُ رَ ب ِ دَ ] (ع ص ) عُرَبِد. رجوع به عُرَبِد شود.
-
عربید
لغتنامه دهخدا
عربید. [ ع ِ ] (ع ص ) آنکه بسیار عربده کند. کثیر العربدة. || آنکه جلیس خود را اذیت کند از مستی . (از اقرب الموارد). ستمکار جلیس خود، وقت مستی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). و رجل عربید و معربد؛ مردشریر مشاربها. (از اقرب الموارد). بدخوی جنگجوی که شر طلب...
-
دختر
لغتنامه دهخدا
دختر. [ دُ ت َ ] (اِ) فرزند مادینه ٔ انسان . ابنه . بنت . دخت . بولة. ولیدة. (یادداشت مؤلف ). شَعرَة. نافِجَة. (منتهی الارب ). مقابل پسر که فرزند نرینه ٔ آدمی است : مراو را دهم دختر خویش راسپارم بدو لشکر خویش را. فردوسی .چنین گفت دانا که دخترمبادچو ...
-
مار
لغتنامه دهخدا
مار. (اِ) معروف است که به زبان عربی حیه گویند. (برهان ). حیه . (ترجمان القرآن ). حیوانی دراز و خزنده و بی دست و پای که به تازی حیه گویند. ج ، ماران . (ناظم الاطباء). پهلوی «مار» ، سانسکریت ، «ماره » ، این کلمه ٔ سانسکریت بمعنی میراننده و کشنده است ، ...