کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عرایض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عرایض
/'arāyez/
معنی
= عریضه
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عرایض
لغتنامه دهخدا
عرایض . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خین بخش مرکزی شهرستان خرمشهر، واقع در دشت . گرمسیر و مرطوب است . 500 تن سکنه دارد. آب آن از شطالعرب تأمین میشود. محصولات آن خرما است . شغل اهالی زراعت است . صنایع دستی آنها حصیربافی است . ساکنین از طایفه ...
-
عرایض
لغتنامه دهخدا
عرایض . [ ع َ ی ِ ] (ع اِ) عَرائِض . ج ِ عریضة. رجوع به عریضة شود.
-
عرایض
فرهنگ فارسی معین
(عَ یِ) [ ع . عرائض ] (اِ.) جِ عریضه .
-
عرایض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عرائض، جمعِ عریضَة] 'arāyez = عریضه
-
جستوجو در متن
-
رازبان
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) 1 - رازدار. 2 - در گذشته به کسی که عرایض حاجتمندان را به عرض شاه و امیر می رسانید می گفتند.
-
رازبان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] rāzbān ۱. رازدار؛ رازنگهدار؛ صاحب راز.۲. کسی که در دربار عرایض و مطالب مردم را به عرض پادشاه میرسانید.
-
عریضجات
لغتنامه دهخدا
عریضجات . [ ع َ ض َ / ض ِ ] (از ع ، اِ) (از: عریضه + جات هندی ) بمعنی قوم . (از یادداشت مرحوم دهخدا). جمع غیرفصیح عریضه است درتداول فارسی زبانان ، به معنی نوشته های کوچکتران به بزرگتران . (از فرهنگ فارسی معین ). عریضه ها. عرایض . درخواستها و مستدعیات...
-
مسؤولات
لغتنامه دهخدا
مسؤولات . [ م َ ئو ] (ع ص ، اِ) ج ِ مسؤول و مسؤولة. آن مقدمات که در واقعات موجود باشد و اکثر مردمان را بر آن اطلاع نباشد. (غیاث ) (آنندراج ). || استدعاها. درخواستها. مستدعیات . عرایض . (از ناظم الاطباء). و رجوع به مسؤول شود.
-
مکرراً
لغتنامه دهخدا
مکرراً. [ م ُ ک َرْ رَ رَن ْ ] (ع ق ) بارها. به کرات . به دفعات : مکرراً عرایض مشتمل بر شکایات به پایه ٔ سریراعلی می فرستادند. (عالم آرای عباسی ). و رجوع به مکرر شود.
-
محیسن
لغتنامه دهخدا
محیسن . [ م ُ ح َ س ِ ] (اِخ ) یکی از طوایف بنی کعب خوزستان است و منشعب به عشایر مختلفه هستند و عشایر اصلی آن از این قرارند: اهل عرایض ، ابوفرهان ، ابوعانم ، مجدم ، خنافره . جذبه . بعضی ازاین عشایر در جزیرة الخضر از گسبه تا آخر نخلستانهای خرمشهر متوق...
-
متبع
لغتنامه دهخدا
متبع. [ م ُت ْ ت َ ب َ ] (ع ص )آنچه که در پی آن رفته باشند. کسی یا چیزی که از اوپیروی کنند. پیروی شده : الناس علی دین ملوکهم نصی متبع و امری منتفع دانست ... (مرزبان نامه ، از فرهنگ فارسی معین ). بدانکه خط یا متبع است همچون خط مصاحف یا مخترع همچو خط ع...
-
عریضة
لغتنامه دهخدا
عریضة. [ ع َ ض َ ] (ع ص ) مؤنث عریض . رجوع به عریض شود. || (اِ) در اصطلاح منشیان ، عرض حال است . (از اقرب الموارد). معروض داشته و عرض کرده شده . (آنندراج ). عرض حال . قصه . درخواست نامه . || نامه ای که زیردستی به مافوق و یا کوچکی به بزرگی نویسد. (یا...
-
دواداریة
لغتنامه دهخدا
دواداریة. [ دَ ری ی َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) در زمان سلطنت سلسله ٔ ممالیک عنوان مزبور را به اشخاصی اطلاق می کردند که نامه های صادرشده از طرف سلطان را به مقصد می فرستادند و عرایض را به سمع وی می رساندند و ایلچیان و کسان دیگررا نیز به حضور وی می بردند. ...
-
مستدعیات
لغتنامه دهخدا
مستدعیات . [ م ُ ت َ ع َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مستدعیة. عرایض و چیزهای درخواست شده و استدعاشده . (ناظم الاطباء). تقاضاها. درخواستها : عرض مطالب مستدعیات اکثر صاحب جمعان به ناظر بیوتات تعلق دارد.(تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص 12). [ معیران ] مستدعیات خود را بد...