کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عرایس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عرایس
/'arāyes/
معنی
= عروس
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عرایس
لغتنامه دهخدا
عرایس . [ ع َ ی ِ ] (ع اِ) عرائس . ج ِ عروس . رجوع به عروس شود.
-
عرایس
فرهنگ فارسی معین
(عَ یِ) [ ع . عرائس ] (اِ.) جِ عروس .
-
عرایس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عرائس، جمعِ عروس] [قدیمی] 'arāyes = عروس
-
جستوجو در متن
-
مفرحات
لغتنامه دهخدا
مفرحات . [ م ُ ف َرْ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مفرح و مفرحة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و نوعی ... از برای مفرحات و معجونات نیکو بود. (عرایس الجواهر و نفایس الاطایب چ ایرج افشار ص 58). و او را نیز به سبب تفریح در مفرحات ترکیب می کنند. (عرایس الجواهر و ن...
-
مخترعات
لغتنامه دهخدا
مخترعات . [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ، اِ) احداثات و اختراعات . (ناظم الاطباء). ج ِ مخترعة. نو پدید آورده ها : بر آن قرار افتاد که از عرایس مخترعات گذشتگان مخدره ای که از پیرایه ٔ عبارت عاطل باشد به دست آید. (مرزبان نامه ص 6). و رجوع به مخترعة شود.
-
اسماء
لغتنامه دهخدا
اسماء. [ اَ ] (اِخ ) از عرایس عربست :آذنتنا ببینها اسماءرب ثاو یمل منه الثواء. (از معلّقه ٔ حارث بن حِلِّزة).(عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 ص 120).و رجوع به فهرست الموشح شود.
-
سلمی
لغتنامه دهخدا
سلمی . [ س َ ما ] (اِخ ) از عرایس عرب . زنی معشوقه در عرب و مجازاً، هر معشوق را گویند. (غیاث ) : گشاده رایت منصور او در قنوج شکسته هیبت شمشیر اودل سلمی . ابوالفرج .سفر گزیدم و بشکست عهد قربی رامگر بحیله ببینم جمال سلمی را. ظهیر فاریابی .گر بسر منزل س...
-
عنبرآگین
لغتنامه دهخدا
عنبرآگین . [ عَم ْ ب َ ] (ص مرکب ) آگنده از عنبر. پر از عنبر. مملو از عنبر : نخست آنکه تابوت زرین کنیدکفن بر سرم عنبرآگین کنید. فردوسی .به گردَنْش بر طوق زرین نهیدکله بر سرش عنبرآگین نهید. فردوسی .بیامد به مَشکوی زرین خویش سوی خانه ٔ عنبرآگین خویش . ...
-
بشنین
لغتنامه دهخدا
بشنین . [ ب َ / ب ُ ] (اِ) گلی است در مصر و آن مانند نیلوفر پیوسته در میان آب میباشد. گویند هر صباح سر از آب برمی آورد و شام به ته آب فرومیرود و همین ساقی دارد و بس یعنی برگ ندارد و به بزرگی غوره ٔ خشخاش میشود و تخم آن سفید است . در عطریات بکار برند ...
-
استیفاء
لغتنامه دهخدا
استیفاء. [ اِ ] (ع مص ) تمام فراگرفتن . تمام فروگرفتن . (غیاث ). تمام گرفتن . (منتهی الارب ). تمام فاستدن . (تاج المصادر بیهقی ). تمام فارسیدن . (زوزنی ) : وقت استیفای جرایات و رسوم بر مئین و الوف فزون باشند. (جهانگشای جوینی ).- استیفاء حق یا مال خود...
-
محراب
لغتنامه دهخدا
محراب . [ م ِ ] (ع اِ) برواره . (منتهی الارب ). بالاخانه و حجره ٔ بالای حجره . غرفه . (اقرب الموارد). خانه . (غیاث ). || صدر مجلس . (ناظم الاطباء). پیشگاه . مقابل پایگاه . پیشگاه خانه . (از اقرب الموارد). صدر اطاق .پیشگاه مجلس و شریفترین موضع آن و فی...
-
تور
لغتنامه دهخدا
تور. (ص ، اِ) گیاهی باشد ترش مزه که آن را در آش ها کنند. (برهان ). گیاهی است ترش مزه ، که آن را ترشه نیز گویند و در آشها کنند. (فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ). گیاهی ترش که در آش کنند. (ناظم الاطباء). نام گیاهی است ترش مزه . (غیاث اللغات ) (الفاظ...
-
منوچهری
لغتنامه دهخدا
منوچهری . [ م َ چ ِ ] (اِخ ) ابوالنجم احمدبن قوص بن احمد منوچهر دامغانی ، از جمله شعرای طراز اول ایران در نیمه ٔ اول قرن پنجم هجری قمری است . اسم و نسب او چنانکه در بیت ذیل آورده همان است که گفته ایم .بر هر کسی لطف کند و بیشتر لطف بر احمدبن قوص احمد ...
-
عروس
لغتنامه دهخدا
عروس . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) مرد و زن نوخواسته یکدیگر را. (منتهی الارب ). زن نوکدخدا و مرد نوکدخدا، مگر در عرف اطلاق این بیشتر بر زن کنند، و به ضمتین خواندن خطاست . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). مرد و زن نوخواسته یکدیگر را. (ناظم الاطباء). مرد و زن مادام ک...