کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عذر خواستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عذر خواستن
لغتنامه دهخدا
عذر خواستن . [ ع ُ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) پوزش خواستن . معذرت خواستن . پوزش طلبیدن : زن کفشگر تنگدل شد و عذرها خواست . (کلیله و دمنه ). پس از بازگشتن شما بسیار عذر خواست . (تاریخ بیهقی ص 370).گهی درّ بارد گهی عذر خواهدهمان ابر بدخوی کافوربارش . نا...
-
عذر خواستن
فرهنگ واژههای سره
پوزش خواستن
-
عذر خواستن
دیکشنری فارسی به عربی
عذر
-
واژههای مشابه
-
عذر پذیر
لغتنامه دهخدا
عذر پذیر. [ ع ُ پ َ ] (نف مرکب ) عذرپذیرنده . که پوزش پذیرد و عذر قبول کند. مقابل عذرآور. (آنندراج ).
-
عذر پذیرنده
لغتنامه دهخدا
عذر پذیرنده . [ ع ُ پ َ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه عذر کس پذیرد. که پوزش قبول کند : بپذیر نصیحت بطلب حکمت دین راای عذر پذیرنده از این گنبد غدار.ناصرخسرو.
-
عذر داشتن
لغتنامه دهخدا
عذر داشتن . [ ع ُ ت َ ] (مص مرکب ) معذور بودن . || کنایه از حایض بودن است .
-
عذر دیدن
لغتنامه دهخدا
عذر دیدن . [ ع ُ دی دَ ](مص مرکب ) عادت دیدن . در تداول عامه حائض شدن زن .
-
عذر شنیدن
لغتنامه دهخدا
عذر شنیدن . [ ع ُ ش َ / ش ِ دَ ] (مص مرکب ) پذیرفتن اعتذار. قبول اعتذار. پوزش پذیرفتن : مرغ بیوقتی سرت باید بریدعذر احمق را نمی باید شنید.مولوی .
-
عذر قدم
لغتنامه دهخدا
عذر قدم . [ ع ُ رِ ق َ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عذر خواهی از رنجه شدن قدم کسی بسبب آمدن . کنایه از تواضعی است که جهت مردم کنند تا در کوچه مشایعت کنند و نیز کنایه از تواضعی است که با مهمان کنند و عذر قدم رنجه نمودن وی خواهند. (آنندراج ).
-
عذر گویان
لغتنامه دهخدا
عذر گویان . [ ع ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) پوزش جویان . عذرخواهان . پوزش طلبانه : شدم عذر گویان برشخص عاج به کرسی زر کوفت بر تخت ساج .سعدی (بوستان ).
-
عذر لنگ
لغتنامه دهخدا
عذر لنگ . [ ع ُ رِ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بهانه ٔ ضعیف و سست . بهانه ٔ پوچ و نامسموع . (غیاث اللغات ) (از برهان ). عذری نامقبول . عذری نارسا. عذری ناموجه : برد لنگی به راهواری پیش پیشم از بسکه عذر لنگ آورد. انوری .حدیت لنگی استر به عذر می شاید...
-
عذر مقبول
لغتنامه دهخدا
عذر مقبول . [ ع ُ رِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عذر پسندیده و موجه . (از آنندراج ).
-
عذر ناموجه
لغتنامه دهخدا
عذر ناموجه . [ ع ُ رِ م ُ وَج ْ ج َه ْ ] (ترکیب وصفی ) اعتذار غیرقابل قبول . بهانه ٔ نادرست . عذر نادرست . پوزش ناپذیرفتنی .
-
عذر نهادن
فرهنگ فارسی معین
(عُ. نَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) عذر پذیرفتن .