کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عذرا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اضرع
لغتنامه دهخدا
اضرع .[ اَ رُ ] (اِخ ) جایی است در شعر راعی : فابصرتهم حتّی رأیت حمولهم بانقاء یحموم و ورّکن اضرُعا.ثعلب گوید: اضرع کوهها یا کوههای خردی (تپه ها) است . (از معجم البلدان ). و خالدبن جبله گوید پشته های خردی است . (از لسان العرب ).
-
اضرع
لغتنامه دهخدا
اضرع .[ اَ رُ ] (ع اِ) ج ِ ضِرْع . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به ضرع شود.
-
عُذْراً
فرهنگ واژگان قرآن
حجت و بهانهاي که به وسيله آن شخص معذور شود - وسيله اتمام حجت (در عبارت "عُذْراً أَوْ نُذْراً "حاصل معناي آيه اين است که فرشتگان ذکر را القاء ميکنند تا حجت بر تکذيب گران تمام شود ، و تهديدي براي غير ايشان باشد)
-
جستوجو در متن
-
عذاری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ عذراء] [قدیمی] 'azāri(ā) = عذرا
-
دوشیزه
واژگان مترادف و متضاد
باکره، بتول، بکر، عذرا
-
العذارا
واژهنامه آزاد
جمع عذرا - دختران - دوشیزگان
-
فلاطوس
لغتنامه دهخدا
فلاطوس . [ ف َ ] (اِخ ) استاد عذرا، معشوقه ٔ وامق ، و قصه ٔ وامق و عذرا به جهان مشهور. (برهان ) : فلاطوس برگشت و آمد به راه برِ حجره ٔوامق نیکخواه .عنصری (از ابیات باقی مانده از وامق و عذرا، از اسدی طوسی ).
-
ناسفته
واژگان مترادف و متضاد
باکره، بتول، بکر، عذرا ≠ سفته
-
وامق
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِ.) نام عاشق عَذرا.
-
وامق
لغتنامه دهخدا
وامق . [ م ِ ] (اِخ ) نام مردی که بر عذرا عاشق بود. (غیاث اللغات ) : ابر بارنده ز بر چون دیده ٔ وامق شودچون به زیرش گل رخان چون عارض عذرا کند. ناصرخسرو.چو همت آمد هر هشت داده به جنت چو وامق آمد هر هفت کرده به عذرا. خاقانی .خاقانی ایم سوخته ٔ عشق وامق...
-
فیمون
لغتنامه دهخدا
فیمون . [ ف َ ] (اِخ ) نامی باشد که به دروغ به عذرا گذاشته بودند. (برهان ).
-
عذراوش
لغتنامه دهخدا
عذراوش . [ ع َ وَ ] (ص مرکب ) مانند عذرا. مجازاً، زیبا صورت : سرمست عشق سرکشی خاکستری در آتشی در ششدر عذراوشی صد خون عذرا ریخته .خاقانی .
-
مشقولیه
لغتنامه دهخدا
مشقولیه . [ م َ لی ی َ ] (اِخ ) نام مادرزن وامق باشد و وامق عاشق عذرا بود و قصه ٔ وامق و عذرا مشهور است . (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
-
عذراء
لغتنامه دهخدا
عذراء. [ ع َ ] (اِخ ) نام معشوقه ٔ وامق که بر او عاشق بود و آن کنیزکی بود بکر ودوشیزه . (برهان ) (آنندراج ). در اشعار و روایات پارسی از او نام بسیار برده شده است ، بیشتر بصورت عذرا بی همزه ٔ آخر. منظومه ٔ «وامق و عذرا» را عنصری در بحرمتقارب سروده بود...
-
مکدیطس
لغتنامه دهخدا
مکدیطس . [ م َ طُ ] (اِخ ) نام پدر وامق است که عاشق عذرا باشدو قصه ٔ وامق و عذرا مشهور است . (برهان ). نام پدر وامق است که عاشق عذرا باشد. (آنندراج ). نام پدر وامق .(ناظم الاطباء). مکذیطس . (فرهنگ اوبهی ) : که مکدیطس آن جایگه داشتی به شاهی بدو دستگه ...