کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عذرا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عذرا
/'azrā/
معنی
۱. بکر؛ دوشیزه.
۲. (صفت) [مجاز] ویژگی سخنی که پیش از آن گفته نشده؛ سخن تازهآورده.
۳. [مقابلِ نهان] پیدا؛ آشکار.
۴. (قید) بهتنهایی؛ تنها.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
باکره، بتول، بکر، دختر، دوشیزه ≠ زن
دیکشنری
virgin
-
جستوجوی دقیق
-
عذرا
فرهنگ نامها
(تلفظ: azrā) (عربی) دوشیزه ، باکِره ، آشکار ؛ (در اعلام) لقب حضرت مریم مادر حضرت عیسی (ع) ، لقب حضرت فاطمه (س) .
-
عذرا
واژگان مترادف و متضاد
باکره، بتول، بکر، دختر، دوشیزه ≠ زن
-
عذرا
فرهنگ فارسی معین
(عَ) [ ع . عذراء ] (ص .) 1 - بکر، دوشیزه . 2 - گوهر سوراخ نشده .
-
عذرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: عُذراء] [قدیمی] 'azrā ۱. بکر؛ دوشیزه.۲. (صفت) [مجاز] ویژگی سخنی که پیش از آن گفته نشده؛ سخن تازهآورده.۳. [مقابلِ نهان] پیدا؛ آشکار.۴. (قید) بهتنهایی؛ تنها.
-
عذرا
واژهنامه آزاد
بکر،دوشیزه،گوهر،زیبا دختر
-
واژههای مشابه
-
عُذْراً
فرهنگ واژگان قرآن
حجت و بهانهاي که به وسيله آن شخص معذور شود - وسيله اتمام حجت (در عبارت "عُذْراً أَوْ نُذْراً "حاصل معناي آيه اين است که فرشتگان ذکر را القاء ميکنند تا حجت بر تکذيب گران تمام شود ، و تهديدي براي غير ايشان باشد)
-
عذرا و وامق
فرهنگ گنجواژه
عشاق معروف.
-
وامق و عذرا
فرهنگ گنجواژه
عاشقان معروف.
-
واژههای همآوا
-
عزرا
لغتنامه دهخدا
عزرا. [ ع ِ ] (اِخ ) (لغت عبری است بمعنی یاری و امداد). و آن نام کاهن و رهبرعبرانیان و کاتب دینی یهود در قرن پنجم ق .م . است که در دربار ایران صاحب جاه و مقام بود. وی معاصر اردشیر درازدست هخامنشی بود. وی در سال 457 ق .م . به سرکردگی و پیشوایی عده ٔ ب...
-
اذرء
لغتنامه دهخدا
اذرء. [ اَ رَءْ ] (ع ص ) مرد پیر. (منتهی الارب ). || مردی که موی پیش سر او سفید باشد. || سیاه و سپیدگوش . (تاج المصادر بیهقی ).- تیس اذرء ؛ تکه ٔ چپار. مؤنث : ذَرْآء.- فرس اذرء و جدی اذرء ؛ کذلک . (منتهی الارب ). ارقش الاذنین و سائره اسود. (صحاح الل...
-
اذرع
لغتنامه دهخدا
اذرع . [ اَ رَ ] (ع ص ) مُقْرِف . آنکه پدرش بنده و مادرش آزاد بود یا آنکه پدرش عربی و مادرش داه آزاد یعنی مولاة باشد. || مرد فصیح . || اسپ بدنژاد. || (ن تف ) نعت تفضیلی از ذرع : قتلوهم اذرع قتل ؛ ای اسرع و افحش . || سبک تر. چالاک تر. چابک تر: خیرکن ا...
-
اذرع
لغتنامه دهخدا
اذرع . [ اَ رُ ] (اِخ ) موضعی است نجدی :و اوقدت ُ ناراً للرعاء باذرُع . (معجم البلدان ).
-
اذرع
لغتنامه دهخدا
اذرع . [ اَ رُ ] (ع اِ) ج ِ ذِراع .