کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عذاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عذاری
/'azāri(ā)/
معنی
= عذرا
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عذاری
لغتنامه دهخدا
عذاری . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَذراء. رجوع به عذراء شود.
-
عذاری
لغتنامه دهخدا
عذاری . [ ع َ ری / ع َ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَذْراء. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دوشیزگان . عذارا. (در تداول فارسی ) : آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواندأحلی لنا و أشهی من قبلة العذارا.حافظ.
-
عذاری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ عذراء] [قدیمی] 'azāri(ā) = عذرا
-
واژههای مشابه
-
ابن عذاری
لغتنامه دهخدا
ابن عذاری . [ اِ ن ُ ع ِ ] (اِخ ) مورخ مائه ٔ هفتم هجری . او را کتابی در تاریخ بوده که تا زمان خویش ختم کرده است البیان المغرب فی اخبارالمغرب و از این کتاب اجزائی باقی مانده است . و نیز تاریخی راجع بمشرق داشته که ظاهراً از میان رفته است .
-
اصابع عذاری
لغتنامه دهخدا
اصابع عذاری . [ اَ ب ِ ع ِ ع َ را ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به اصابعالعذاری شود.
-
واژههای همآوا
-
عظاری
لغتنامه دهخدا
عظاری . [ ع َ ری ی ] (ع اِ) ملخهای نر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
آزاری
لغتنامه دهخدا
آزاری . (حامص ) تألم . تأثر. توجع. رنج . الم : ابی آنکه بد هیچ بیماریی نه از دردها هیچ آزاریی .فردوسی .
-
آزاری
لغتنامه دهخدا
آزاری . (ص نسبی ) آزارنده . زننده : سخن در نامه آزاری چنان بودکه خون از حرفهای او چکان بود.(ویس و رامین ).
-
جستوجو در متن
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) ابن عذاری . محمد مراکشی . رجوع به ابن عذاری مورخ ... شود.
-
مشک عذار
لغتنامه دهخدا
مشک عذار. [ م ُ / م ِ ع ِ ] (ص مرکب ) که عذارش چون مشک است به بوی و رنگ : تا ترک سمن عارض بودی نه چنین بودامروز چنین شد که بت مشک عذاری . فرخی .خورشیدنماینده بتی ماه جبینی کافوربناگوش مهی مشک عذاری .سنایی .
-
نخشبی
لغتنامه دهخدا
نخشبی . [ ن َ ش َ ](ص نسبی ) منسوب به نخشب . رجوع به نخشب شود. || انگور نخشبی ؛ اصابع عذاری . (یادداشت مؤلف ).
-
سمن عارض
لغتنامه دهخدا
سمن عارض . [ س َ م َ رِ ] (ص مرکب ) آنکه عارض وی سفید چون سمن باشد : تا ترک سمن عارض بودی نه چنین بودامروز چنین شد که بت مشک عذاری .فرخی .