کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عذار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عذار
/'ezār/
معنی
۱. رخسار؛ صورت.
۲. کنار صورت، محل روییدن ریش.
۳. افسار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
چهر، چهره، رخ، رخسار، روی، سیما، عارض، گونه، وجه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عذار
واژگان مترادف و متضاد
چهر، چهره، رخ، رخسار، روی، سیما، عارض، گونه، وجه
-
عذار
لغتنامه دهخدا
عذار. [ ع ِ ] (ع اِ) افسار ستور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه از فسار بر گونه های اسب فرو افتد. ج ، عُذُر. (از اقرب الموارد). || نشان فسار بر روی ستور. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). داغی است در جای فسار. (از قطرالمحیط) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ...
-
عذار
فرهنگ فارسی معین
(عِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خط ریش . 2 - در فارسی به معنی رخسار، چهره . 3 - لگام اسب .
-
عذار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] 'ezār ۱. رخسار؛ صورت.۲. کنار صورت، محل روییدن ریش.۳. افسار.
-
واژههای مشابه
-
سمنعذار
فرهنگ نامها
(تلفظ: samaneezār) (= سمن چهر) ، ← سمن چهر .
-
سیمینعذار
فرهنگ نامها
(تلفظ: simin eezār) (در قدیم) (به مجاز) ، دارای چهرهی سفید و زیبا .
-
گل عذار
فرهنگ فارسی عمید
(صفتمرکب) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] gol'ezār گلرو؛ گلچهره؛ خوبرو؛ خوشگل.
-
لاله عذار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] lāle'ezār زیباروی؛ لالهرخ: ◻︎ طرفِ چمن و هوای بستان / بی لالهعذار خوش نباشد (حافظ: ۳۳۴).
-
آفتاب عذار
لغتنامه دهخدا
آفتاب عذار. [ ع ِ ] (ص مرکب ) آفتاب طلعت .
-
زرین عذار
لغتنامه دهخدا
زرین عذار. [ زَرْ ری ع ِ ] (ص مرکب ) زردروی و رنگ پریده . (ناظم الاطباء) : آمد دواسبه عید و خزان شد علم برش زرین عذار شد چمن از گرد لشکرش .خاقانی (دیوان چ سجادی ص 222).
-
ساده عذار
لغتنامه دهخدا
ساده عذار. [ دَ / دِ ع ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کنایه از جوان بیریش . (بهار عجم ) (آنندراج ). ساده رخ . ساده روی . ساده زنخ . ساده زنخدان . ساده شکر : آئینه ز نقش ساده بایدکان ساده عذار رخ نماید.شیخ ابوالفضل فیاضی (از آنندراج ).
-
سمن عذار
لغتنامه دهخدا
سمن عذار. [ س َ م َ ع ِ ] (ص مرکب ) سمن خد. (ناظم الاطباء).
-
سیمین عذار
لغتنامه دهخدا
سیمین عذار.[ ع ِ ] (ص مرکب ) سیمین عارض . سپید گونه : کزدر میدان او تا گوشه ٔ ایوان اومرکب سیمین ستام است و بت سیمین عذار. فرخی .مدتی بالا گرفتی تا بلوغ سرو بالایی شدی سیمین عذار. سعدی .رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
نازک عذار
لغتنامه دهخدا
نازک عذار. [ زُ ع ِ ] (ص مرکب ) که عذاری لطیف دارد. جوان نوخاسته که پوست صورتش لطیف است . که گونه ای شاداب و مو برنارسته دارد : ز دست شاهد نازک عذارعیسی دم شراب نوش و رها کن حدیث عاد و ثمود.حافظ.