کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عدیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
هم بار
لغتنامه دهخدا
هم بار. [ هََ ] (ص مرکب ) عدیل . برابر. هم سنگ . معادل . هم وزن . (یادداشت مؤلف ).
-
حقگزار، حقگزار
واژگان مترادف و متضاد
۱. سپاسگزار، شاکر، قدردان، شکرگزار، شکور، قدردان ≠ ناسپاس ۲. دادگر، عدیل، عادل، منصف، حقگستر ≠ بیدادگر، ظالم
-
لنگه
واژگان مترادف و متضاد
۱. عدل ۲. نصفخروار ۳. هاله ۴. تا، تالی، طاق، عدیل ≠ جفت
-
نظیر
واژگان مترادف و متضاد
تا، تالی، شبیه، شبه، عدیل، قبیل، قرینه، قرین، کفو، مانند، مثل، مشابه، همطراز، همال، همانند، همتا
-
هم کجاوه
لغتنامه دهخدا
هم کجاوه . [ هََ ک َ وَ / وِ ] (ص مرکب ) دو تن که دو طرف کجاوه نشینند. عدیل . (یادداشت مؤلف ). هم سفر. همراه .
-
ابوالفضل
لغتنامه دهخدا
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) صالح بن عبدالملک التمیمی الخراسانی . یکی از خوشنویسان بی عدیل . (ابن الندیم ).
-
کجاوه نشین
لغتنامه دهخدا
کجاوه نشین . [ ک َ وَ / وِ ن ِ ] (نف مرکب ) کسی که در کجاوه نشیند. (ناظم الاطباء). آنکه در کجاوه قرار گیرد و سفر کند : کجاوه نشینی را شنیدم که با عدیل خود میگفت . (گلستان ).
-
قرین
واژگان مترادف و متضاد
۱. انیس، محشور، مصاحب، مقارن، مقرب، مقرون، ندیم، همنشین، یار ۲. بسان، سان، شبیه، عدیل، مانند، مثل، نظیر، وش، همال، همتا
-
مانند
واژگان مترادف و متضاد
۱. بسان، تالی، جفت، جور، شبه، شبیه، عدیل، قبیل، قرین، متماثل، مثابه، مثل، مشابه، نظیر، نمونه، همال، همانند، همتا ۲. تشبیه، مشابهت
-
جفت
واژگان مترادف و متضاد
۱. زن، زوجه، زوج، همسر ۲. جور ۳. مانند، مثل ۴. عدیل، لنگه ۵. بغل، کنار ۶. مزدوج ≠ تک، طاق، فرد
-
یکه مرد
لغتنامه دهخدا
یکه مرد. [ ی َک ْ ک َ / ک ِ / ی ِک ْ ک َ / ک ِ م َ ] (ص مرکب ) یگانه در مردی . مرد بی عدیل . (یادداشت مؤلف ).
-
لنگه
فرهنگ فارسی معین
(لِ گِ) (اِ) 1 - یکی از دو قسمت بار، عدل ، تاجه . 2 - فرد، نقیض جفت . 3 - یکی از دو قسمت در، لت ، لخت ، مصراع . 4 - عدیل ، نظیر.
-
رداس
لغتنامه دهخدا
رداس . [ رَدْ دا ] (ع ص ) مرد سنگ انداز. (حاشیه ٔ ص 207 دیوان ناصرخسرو) : خرد و جهل کی شوند عدیل برز را نیست آشنا ردّاس .ناصرخسرو.
-
مثل
واژگان مترادف و متضاد
۱. الگو، تالی، جفت، جور، داستان، زبانزد، شبه، شبیه، عدیل، قبیل، قرین، کفو، مانند، مشابه، نظیر، نمونه، همال، همانند، همتا ۲. حکم، فرمان ۳. تصویر، تمثال ۴. مثلها
-
نیطافوس
لغتنامه دهخدا
نیطافوس . (اِ) گویند نباتی است برگش شبیه به برگ صعتر است و در روی زمین پهن می شود و در حوالی دربند بلاد شیروان بسیار است و قرص او را جهت بیاض چشم بی عدیل دانسته اند. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).