کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عدس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عدس
/'adas/
معنی
۱. گیاهی بوتهای از خانوادۀ باقلا با گلهای سفیدرنگ و برگهای باریک؛ دانچه؛ انژه؛ مرجمک؛ نسک؛ بنوسرخ.
۲. دانۀ گرد و محدب این گیاه که مصرف خوراکی دارد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
legume
-
جستوجوی دقیق
-
عدس
لغتنامه دهخدا
عدس . [ ع َ ] (ع اِ صوت )کلمه ای است که بدان استر را زجر کنند. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد).
-
عدس
لغتنامه دهخدا
عدس . [ ع َ ] (ع مص ) خدمت کردن . (منتهی الارب ) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)(آنندراج ). || رفتن در زمین . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || چرانیدن شتران را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).عَدَس المال َ؛ رعاه . (قطرالمحی...
-
عدس
لغتنامه دهخدا
عدس . [ ع َ دَ ] (ع اِ) نرسک . (منتهی الارب ). دانه ای است که قسمی از آن بیابانی است و خرد و مایل بگردی و قسمی بستانی است و پهن . (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط). در ترجمه ٔ صیدنه است که در پارسی آن را نرسک گویند و به هندی مسوری گویند، ارجانی گوید: ...
-
عدس
فرهنگ فارسی معین
(عَ دَ) [ ع . ] (اِ.) گیاهی یک ساله از تیرة پروانه واران ، دانه هایش یکی از مواد عالی غذایی است .
-
عدس
دیکشنری عربی به فارسی
عدس , دانه عدس , منجو , مرجمک
-
عدس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) 'adas ۱. گیاهی بوتهای از خانوادۀ باقلا با گلهای سفیدرنگ و برگهای باریک؛ دانچه؛ انژه؛ مرجمک؛ نسک؛ بنوسرخ.۲. دانۀ گرد و محدب این گیاه که مصرف خوراکی دارد.
-
عدس
دیکشنری فارسی به عربی
عدس
-
عدس
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: adas طاری: nežg طامه ای: adas طرقی: nežg کشه ای: nežg نطنزی: adas
-
عدس
واژهنامه آزاد
نسک.
-
واژههای مشابه
-
آش عدس
فرهنگ واژههای سره
نسکبا
-
عدس سرخ
لغتنامه دهخدا
عدس سرخ . [ ع َ دَ س ِ س ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از عدس است و کشک وجو و عدس سرخ به یکجا پزند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
عدس الماء
لغتنامه دهخدا
عدس الماء. [ ع َ دَ سُل ْ ] (ع اِ مرکب ) پر سیاوشان . (بحرالجواهر). برخی گویند چیزی است از قبیل خزه که در آبهای راکد حوضها وغیره روید و ثمری دارد شبیه به عدس . نوعی از طحلب است . (کتاب ثالث قانون ابوعلی چ طهران ص 313). در تحفه ٔ حکیم مؤمن است که عدس...
-
عدس المر
لغتنامه دهخدا
عدس المر. [ ع َ دَ سُل ْ م ُرر ] (ع اِ مرکب ) تخم نوعی از سوسن بَرّی است ، و گویند اسم علقم است . (تحفه ص 181).
-
lenticularis
عدسگون
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] ابری به شکل عدس یا بادام، غالباًً بسیار طویل و معمولاً با حدود کاملاً مشخص که گاهی لبههای آن قوسوقزحی است؛ این نوع ابر منشأ کوهستانی دارد، اما ممکن است در نواحی نیمهکوهستانی نیز دیده شود؛ این اصطلاح عمدتاًً همراه با ابرهای پرساکومهای ...