کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عدالت رویهای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عدالت کردن
لغتنامه دهخدا
عدالت کردن . [ ع َ / ع ِ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دادگستر بودن . باعدالت بودن . عادل بودن : عدالت کن که در عدل آنچه یک ساعت به دست آیدمیسر نیست در هفتاد سال اهل عبادت را.صائب .
-
عدالت آئین
لغتنامه دهخدا
عدالت آئین . [ ع َ / ع ِ ل َ ] (ص مرکب ) کسی که دادگر و عادل باشد. کسی که عدالت پیشه ٔ خود کند : به وجود فائض الجود سلاطین عدالت آئین منوط و مربوط. (حبیب السیر چ طهران ج 2 ص 1).
-
عدالت پیشه
لغتنامه دهخدا
عدالت پیشه . [ ع َ / ع ِ ل َ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) عادل و منصف . (آنندراج ). کسی که کار به عدالت کند.
-
عدالت گستر
لغتنامه دهخدا
عدالت گستر. [ ع َ / ع ِ ل َ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) آنکه از روی انصاف و عدالت با مردم رفتار کند. آنکه شیوه ٔ او عدالت باشد.
-
horizontal equity
عدالت افقی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مدیریت سلامت] یکسانی دسترسی و بهرهمندی از مراقبت سلامت به شرط یکسان بودن نیاز سلامت
-
distributive justice
عدالت توزیعی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] باوری نزد کودکان مبتنی بر اینکه پاداشها و تنبیهها بهطور برابر و منصفانه توزیع میشوند
-
immanent justice
عدالت ذاتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] باور کودک به اینکه قوانین ثابت و غیرقابلتخطیاند و هرکس کار نادرستی انجام دهد، صرفنظر از اینکه آن را در چه شرایطی انجام داده باشد، خودبهخود مجازات خواهد شد
-
territorial justice
عدالت سرزمینی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حقوق، جغرافیای سیاسی] عدالت اجتماعی اعمالشده در واحدهای سرزمینی بهطوریکه به توزیع عادلانۀ منابع سرزمینی منجر شود
-
vertical equity
عدالت عمودی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مدیریت سلامت] بهرهمندی از مراقبت متناسب با نیازهای سلامت و مشارکت متناسب با درآمد
-
بی عدالت
لغتنامه دهخدا
بی عدالت . [ ع َ / ع ِ ل َ ] (ص مرکب ) (از: بی + عدالت ) ستمگر. بیدادگر. که عدالت ندارد. و رجوع به عدالت شود.
-
عدالت پیشه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'e(a)dālatpiše دادگر؛ کسی که از روی عدلوداد عمل میکند.
-
عدالت خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] [منسوخ] 'e(a)dālatxāne ۱. = عدلیه۲. مجلس شورا.
-
عدالت گستر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] 'e(a)dālatgostar = عادل
-
بی عدالت
دیکشنری فارسی به عربی
ظالم
-
equity in health
عدالت در سلامت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مدیریت سلامت] توزیع امکانات سلامت متناسب با نیازهای جمعیت برای دستیابی به آسایش