کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عدالت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عدالت
/'e(a)dālat/
معنی
۱. عادل بودن؛ انصاف داشتن؛ دادگر بودن.
۲. هماهنگی؛ تعادل.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
انصاف، برابری، داد، دادگری، دادگستری، عدل، معدلت، منصفی ≠ بیانصافی
برابر فارسی
دادگری، دادگرانه
دیکشنری
justice
-
جستوجوی دقیق
-
عدالت
واژگان مترادف و متضاد
انصاف، برابری، داد، دادگری، دادگستری، عدل، معدلت، منصفی ≠ بیانصافی
-
عدالت
فرهنگ واژههای سره
دادگری، دادگرانه
-
عدالت
لغتنامه دهخدا
عدالت . [ ع َ / ع ِ ل َ ] (ع مص ) عدالة. دادگری کردن .عدالت کردن . جرجانی گوید: عدالت در لغت استقامت باشد و در شریعت عبارت از استقامت بر طریق حق است به اجتناب از آنچه محظور است در دین . (تعریفات جرجانی ).
-
عدالت
فرهنگ فارسی معین
(عَ لَ) [ ع . عدالة ] 1 - (مص ل .) عادل بودن ، انصاف داشتن . 2 - (اِمص .) دادگری .
-
عدالت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: عَدالة] 'e(a)dālat ۱. عادل بودن؛ انصاف داشتن؛ دادگر بودن.۲. هماهنگی؛ تعادل.
-
عدالت
دیکشنری فارسی به عربی
عدالة
-
واژههای مشابه
-
عدالت کردن
لغتنامه دهخدا
عدالت کردن . [ ع َ / ع ِ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دادگستر بودن . باعدالت بودن . عادل بودن : عدالت کن که در عدل آنچه یک ساعت به دست آیدمیسر نیست در هفتاد سال اهل عبادت را.صائب .
-
عدالت آئین
لغتنامه دهخدا
عدالت آئین . [ ع َ / ع ِ ل َ ] (ص مرکب ) کسی که دادگر و عادل باشد. کسی که عدالت پیشه ٔ خود کند : به وجود فائض الجود سلاطین عدالت آئین منوط و مربوط. (حبیب السیر چ طهران ج 2 ص 1).
-
عدالت پیشه
لغتنامه دهخدا
عدالت پیشه . [ ع َ / ع ِ ل َ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) عادل و منصف . (آنندراج ). کسی که کار به عدالت کند.
-
عدالت گستر
لغتنامه دهخدا
عدالت گستر. [ ع َ / ع ِ ل َ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) آنکه از روی انصاف و عدالت با مردم رفتار کند. آنکه شیوه ٔ او عدالت باشد.
-
horizontal equity
عدالت افقی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مدیریت سلامت] یکسانی دسترسی و بهرهمندی از مراقبت سلامت به شرط یکسان بودن نیاز سلامت
-
distributive justice
عدالت توزیعی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] باوری نزد کودکان مبتنی بر اینکه پاداشها و تنبیهها بهطور برابر و منصفانه توزیع میشوند
-
immanent justice
عدالت ذاتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] باور کودک به اینکه قوانین ثابت و غیرقابلتخطیاند و هرکس کار نادرستی انجام دهد، صرفنظر از اینکه آن را در چه شرایطی انجام داده باشد، خودبهخود مجازات خواهد شد
-
territorial justice
عدالت سرزمینی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حقوق، جغرافیای سیاسی] عدالت اجتماعی اعمالشده در واحدهای سرزمینی بهطوریکه به توزیع عادلانۀ منابع سرزمینی منجر شود