کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عدا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عدا
لغتنامه دهخدا
عدا. [ ع َ ] (ع حرف ) کلمه ای است که بدان استثنا شود چنانکه گویند: قام القوم عدا زیداً و عدا زید و ماعدا زید. (اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
عَدّاً
فرهنگ واژگان قرآن
شمارش کردني نگفتني (کلمه عد در عبارت "فلا تعجل عليهم انما نعد لهم عدا "به معناي شمردن است ، و چون شمردن هر چيزي آن را به آخر ميرساند و نابود ميکند ومعنی آن میشود :بنابراين بر [شكست و هلاكت] آنان شتاب مكن، ما [همه اعمال و رفتار حتى لحظات عمرشان را] به...
-
ما عدا ذلک
دیکشنری عربی به فارسی
ديگر , جز اين , طور ديگر , وگرنه , والا , درغيراينصورت
-
واژههای همآوا
-
ادا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اداء] 'adā ۱. بهجا آوردن؛ گزاردن؛ انجام دادن؛ ادای فریضه.۲. پرداختن: ادای دِین.۳. بیان کردن: ادای تلفظ صحیح.۴. ناز؛ کرشمه؛ غمزه؛ عشوه.۵. تقلید و حالتی ساختگی برای جلب توجه.۶. (صفت) [مقابلِ قضا] (فقه) ویژگی عبادتی که در وقت مناس...
-
ادا
فرهنگ فارسی معین
( اَ) [ ع . اداء ] 1 - (مص م .) به جا آوردن ، پرداختن دینی که بر شخص فرض و لازم است . 2 - (اِ.) ناز، کرشمه . 3 - رمز، اشاره . 4 - (عا.) حرکات مسخره و بیهوده . 5 - تقلید.
-
ادا
فرهنگ فارسی معین
اصول ( ~. اُ) (اِمر.) ناز و کرشمه ، نمودن کراهت و جز آن .
-
ادا
لغتنامه دهخدا
ادا. [ اَ ] (اِخ ) کنت نشینی در جنوب غربی ایداهو و نهر سباک آنرا از اوریفون جدا کند. مساحت آن در حدود 2800 میل مربع و سکنه ٔ آن در حدود 3000 تن است . بزرگترین شغل اهالی استخراج معادن است و شهر بوازی قصبه ٔ این ناحیت است . (ضمیمه ٔ معجم البلدان ).
-
ادا
لغتنامه دهخدا
ادا. [ اَ ] (از ع ، اِ) در تداول فارسی ، غمزه . عشوه . ناز. بشک . خوبی حرکات معشوق . (غیاث اللغات ): خوش ادا. || رمز. اشاره . (غیاث اللغات ) : هرچه در خاطر عاشق گذرد میدانی خوش ادایاب و ادافهم و ادادان شده ای . صائب . || حالتی چون خشم و کراهت بتصنع.-...
-
ادا
لغتنامه دهخدا
ادا. [ اَدْ دا ] (اِخ ) نهریست در لومباردیا که از کوه امبرالی در قلتلینة خارج شود و بدریاچه ٔ کومو و غیر آن ریزد. طول مجرای آن 240 هزار گز و معدل عرض آن از 60 تا 70 گز است و در مسیر خود پاره های زر بسیار حمل کند و در آن ماهی بسیار است . (ضمیمه ٔ معجم...
-
ادا
لغتنامه دهخدا
ادا. [ اِ ] (اِخ ) جزیره ای واقع در شمال اسقوجیابطول 10 هزار گز و عرض 4 هزار گز. اراضی آن کوهستانی است و چراگاهها و چند بندر دارد. (قاموس الاعلام ).
-
ادا
لغتنامه دهخدا
ادا. [ اُ ] (اِخ ) از ولاةمعاصر اردشیر، از خانواده ٔ آمادونی ، داماد خانواده ٔسلگونی و پدرخوانده ٔ خسرودخت . دختر خسرو. اردشیر همه ٔ ولاة به استثنای ادا را مطیع خود ساخت و اُدا در کوه آنی پنهان شد. رجوع به ایران باستان ص 2607 شود.
-
عَدّاً
فرهنگ واژگان قرآن
شمارش کردني نگفتني (کلمه عد در عبارت "فلا تعجل عليهم انما نعد لهم عدا "به معناي شمردن است ، و چون شمردن هر چيزي آن را به آخر ميرساند و نابود ميکند ومعنی آن میشود :بنابراين بر [شكست و هلاكت] آنان شتاب مكن، ما [همه اعمال و رفتار حتى لحظات عمرشان را] به...
-
آدا
واژهنامه آزاد
فرشته توانگری.پاداش مینوی