کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عد
/'ad[d]/
معنی
۱. شمردن؛ بهشمارآوردن.
۲. عدد؛ شمار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عد
لغتنامه دهخدا
عد. [ ع َدد ] (ع مص ) شمردن . (ترجمان جرجانی ) (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر) (فرهنگ نظام ).
-
عد
لغتنامه دهخدا
عد. [ ع ِدد ] (ع ص ) آب جاری که آن را ماده ای باشد که منقطع نشود مانند آب چشمه . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج ). گویند: ماء عد و میاه اعداد. (اقرب الموارد). || (اِمص ) بسیاری چیزی . || (ص ، اِ) چاه قدیم . (اقرب الموارد) (آنندراج ). || حریف ...
-
عد
لغتنامه دهخدا
عد. [ ع ُدد ] (ع اِ) آبله ریزه که بر رخسار ملاح برآید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
عد
فرهنگ فارسی معین
(عَ دّ) [ ع . ] (مص م .) شمردن .
-
عد
دیکشنری عربی به فارسی
تعلق داشتن , مال کسي بودن , وابسته بودن
-
عد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: عدّ] [قدیمی] 'ad[d] ۱. شمردن؛ بهشمارآوردن.۲. عدد؛ شمار.
-
واژههای مشابه
-
عد خمیس
لغتنامه دهخدا
عد خمیس . [ ع َ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر. دارای 120 تن سکنه . آب از چاه . محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
بی عد
لغتنامه دهخدا
بی عد. [ ع َدد ] (ص مرکب ) (از: بی + عد) بی عدد. بی شمار.بی حساب . بی حد. (ناظم الاطباء). بیشماره : این هنری خواجه ٔ جلیل چو دریاست با هنر بی شمار و گوهربی عد. منوچهری .بیطلب تو این طلبمان داده ای بی شمار و عد عطا بنهاده ای . مولوی .و ضیاع بی شمار و ...
-
عد تنازلي
دیکشنری عربی به فارسی
ميزان کردن ساعت , لحظات اخر
-
حد و عدّ
فرهنگ گنجواژه
شماره، حدود، اندازه.
-
واژههای همآوا
-
آد
لغتنامه دهخدا
آد. [ آدد ] (ع اِ) غلبه . قهر. || قوّت . نیرو. زور. || سختی .
-
اد
لغتنامه دهخدا
اد. [ -َدْ] (ضمیر) -َد. در آخر صورت مفرد امر آید و افاده ٔ مفرد مغایب حال و استقبال کند: رود، کند، آید، شود.
-
اد
لغتنامه دهخدا
اد. [ اَدد ] (ع مص ) آواز گردانیدن شتر در جوف . باندرون بازگردانیدن شتر ماده آواز خود را. ناله گردانیدن شتر. (تاج المصادر بیهقی ). || نالیدن . (زوزنی ). نالیدن شتر از جدائی بچه . || دراز کشیدن امری . || سیر کردن در زمین . || رسیدن بلاکسی را. کسی را ب...