کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عجولانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عجولانه
/'ajulāne/
معنی
باشتاب و سرعت؛ مانند عجولان.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بیصبرانه، شتابآلود، شتابآمیز، معجلانه ≠ صبورانه
برابر فارسی
شتابزده
دیکشنری
pell-mell, hasty, hurried, hurriedly, precipitate, precipitately, rash, rashly, summarily, summary, thoughtless, whirlwind
-
جستوجوی دقیق
-
عجولانه
واژگان مترادف و متضاد
بیصبرانه، شتابآلود، شتابآمیز، معجلانه ≠ صبورانه
-
عجولانه
فرهنگ واژههای سره
شتابزده
-
عجولانه
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [عربی. فارسی] 'ajulāne باشتاب و سرعت؛ مانند عجولان.
-
واژههای مشابه
-
عجولانه عمل کرد
دیکشنری فارسی به عربی
اِبتَسَرَ
-
جستوجو در متن
-
exothermous
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عجولانه
-
hurriedly
دیکشنری انگلیسی به فارسی
به تدریج، عجولانه، عاجلانه
-
لپ
فرهنگ فارسی معین
(لُ پّ) (اِ.) هر یک از دو سوی چهره ، دو سوی دهان . ؛ ~. ~ خوردن کنایه از: حریصانه و عجولانه خوردن .
-
اِبتَسَرَ
دیکشنری عربی به فارسی
شتابزدگي کرد , عجله کرد , عجولانه عمل کرد , نسنجيده عمل کرد , شتابزده عمل کرد
-
سردستی
واژگان مترادف و متضاد
۱. گذرا، مجمل ۲. حاضری، ماحضر ۳. عجولانه ۴. آسان، رایگان ۵. کم، ناچیز، مختصر ۶. دمدست، دمدستی ۷. چوبدستی
-
سردستی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) [مجاز] sardasti ۱. [عامیانه] عجولانه.۲. چیزی که بر سر دست یا دم دست باشد.۳. کاری که بر سر دست و فوری و بیدرنگ انجام دهند.۴. آنچه حاضر باشد یا زود حاضر شود از طعام و شراب: ◻︎ بادهای چند خورد سردستی / روی صحرا شد از سر مستی (نظامی۴: ۵۷۲).
-
ناشکیبا
لغتنامه دهخدا
ناشکیبا. [ ش ِ ] (ص مرکب ) بی صبر. بی حوصله . بی ثبات . بی قرار. (ناظم الاطباء). جزوع . هلوع . (دهار). بی تاب . که شکیب و آرام و قرار ندارد. مقابل شکیبا : در صحبت آن نگار زیبامی بود ولیک ناشکیبا. نظامی .مکن با من ناشکیبا عتیب که در عشق صورت نبندد شکی...
-
شتاب
لغتنامه دهخدا
شتاب . [ ش ِ ] (اِمص ) مقابل درنگ . (آنندراج ). جستن و خواستن امری پیش از وقت آن و آن از مقتضیات شهوت و از صفات مذمومه باشد. عجله . (یادداشت مؤلف ). اشتاب . اشتو (درتداول عامه ٔ گناباد). سرعت . عجل . دستپاچگی . تندی . مقابل درنگ و آهستگی . تعجیل . م...