کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عجله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عجله
/'ajale/
معنی
۱. شتاب کردن.
۲. (اسم) سرعت؛ شتاب.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
تسریع، تعجیل، سرعت، شتاب، شتابزدگی، شتابندگی ≠ تامل، درنگ
برابر فارسی
شتاب
فعل
بن گذشته: عجله کرد
بن حال: عجله کن
دیکشنری
dash, haste, hastiness, headiness, hurry, impetuosity, precipitation, rashness
-
جستوجوی دقیق
-
عجله
واژگان مترادف و متضاد
تسریع، تعجیل، سرعت، شتاب، شتابزدگی، شتابندگی ≠ تامل، درنگ
-
عجله
فرهنگ واژههای سره
شتاب
-
عجله
فرهنگ فارسی معین
(عَ جَ لِ) [ ع . عجلة ] 1 - (مص ل .) شتاب کردن . 2 - (اِمص .) تعجیل ، تندی . 3 - (اِ.) شتاب ، سرعت .
-
عجله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: عجلَة] 'ajale ۱. شتاب کردن.۲. (اسم) سرعت؛ شتاب.
-
عجله
دیکشنری فارسی به عربی
استعجال , بريد , ذرائع , ذريعة , زحام , عجلة
-
عجله
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: aǰela طاری: aǰala طامه ای: aǰala طرقی: aǰala کشه ای: aǰala / howl نطنزی: aǰala
-
واژههای مشابه
-
عجلة
لغتنامه دهخدا
عجلة. [ ع َ ج َ ل َ ] (اِخ ) از دهات ذمار به یمن است . (معجم البلدان ).
-
عجلة
لغتنامه دهخدا
عجلة. [ ع َ ج َ ل َ ] (ع اِ) گردون که بر او بار کشند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آلتی که بار بر آن نهند و آن را گاو کشد. (از اقرب الموارد). ج ، عَجَل ، اَعجال ، عِجال . || دولاب . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). || چوب بر پهنای سر چاه که دلو ...
-
عجلة
لغتنامه دهخدا
عجلة. [ ع ِ ل َ ] (ع اِ) گوساله ٔ ماده .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || سقاء. (اقرب الموارد). || خیک روغن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || دولاب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || توشه دان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، عِجَل ، عِجا...
-
عجلة
لغتنامه دهخدا
عجلة. [ ع ِ ل َ] (اِخ ) موضعی است نزدیک انبار و بنام عجلة دختر عمروبن عدی ، جد ملوک لخم موسوم است . (معجم البلدان ).
-
عجلة
دیکشنری عربی به فارسی
گوساله ماده , ماده گوساله , شتاب کردن , شتابيدن , عجله کردن , چاپيدن , بستوه اوردن , باشتاب انجام دادن , راندن , شتاب , عجله , دستپاچگي , خسته کردن , خسته , از پا درامدن , فرسودن , لا ستيک چرخ , لا ستيک , لا ستيک زدن به , لا ستيک اتومبيل , چرخ , دور ...
-
عجله کردن
فرهنگ واژههای سره
شتاب کردن
-
عجله کن
فرهنگ واژههای سره
شتاب کن
-
عجله داشتن
لغتنامه دهخدا
عجله داشتن . [ ع َ ج َ ل َ / ل ِ ت َ ] (مص مرکب ) شتاب داشتن .