کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عجر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آجر
لغتنامه دهخدا
آجر.[ ج ُ ] (معرب ، اِ) معرب آگور، از فارسی یا بگفته ٔ منتهی الارب یونانی . خشت پخته . آجور. آگور : خم رها کن ، که بود چاهی ژرف سر به آجر برآوریده شگرف . نظامی . - آجر بزرگ ؛ به فارسی تاوه گویند که معرب آن طابق است و نیز بتازی آن را اِردِبه خوانند.-...
-
اجر
لغتنامه دهخدا
اجر. [ اَ ] (ع اِ) پاداش عمل . (منتهی الارب ). پاداش نیک . مزد. اجرت . مزد کار : بدرستی که او ضایع نمیگرداند اجر نیکوکاران را. (تاریخ بیهقی ). ج ، آجار، اُجور. || ثواب : چنان دید امیرالمؤمنین ... که بگرداند خاطر خود را از جزع بر این مصیبت بسوی بازیا...
-
اجر
لغتنامه دهخدا
اجر. [ اَ ج َ ] (اِخ ) قریه ای است در راه قیروان به بونة، پس از جلولاء (بقول ابی عبید) وآن دارای دیوار و پل است و سنگلاخ است و راه آن دشوار و شیرناک است و همواره بادی شدید در آنجا میوزد و از این رو گفته اند: اذا جئت َ اجَرَ فعجّل فان ّ فیه حجراً یبری...
-
اجر
لغتنامه دهخدا
اجر. [ اَ ج ُ ] (معرب ، اِ) (معرب آگور) لغتی است در آجر. خشت پخته . (منتهی الارب ). رجوع به آجر شود.
-
اجر
لغتنامه دهخدا
اجر. [ اَ رِن ْ ] (ع اِ) اَجْری . ج ِ جَرو. سگ بچگان .
-
اجر
لغتنامه دهخدا
اجر. [ اَج ْ ج َ ] (اِخ )قلعه ای است در جوار قرطبه ٔ اندلس . (قاموس الاعلام ).
-
اجر
لغتنامه دهخدا
اجر. [ اُ ج َ ] (ع اِ) ج ِ اُجرَت . (تاج العروس ).
-
اجر
لغتنامه دهخدا
اجر. [ اُ ج ُ ] (معرب ، اِ) (معرب آگور) لغتی است در آجُر. خشت پخته . (منتهی الارب ). رجوع به آجر شود.
-
آجر
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: âǰor طاری: âǰor طامه ای: âǰor طرقی: âǰor کشه ای: âǰor نطنزی: âǰor
-
آجر
لهجه و گویش تهرانی
ختائی= 16 قالب آن یک ذرع مربع ، اتابکی=آجری مرغوب مستطیل شکل 18×20 سانت ، نیم گرد=نیمه لب پخ زده ، نظامی= 4 قالب یک ذرع مربع 0/5×0/5 ذرع ، قزاقی
-
جستوجو در متن
-
گردن تافتن
لغتنامه دهخدا
گردن تافتن . [ گ َ دَ ت َ ] (مص مرکب ) سر باززدن . اعراض . عَجر. عَجران . (منتهی الارب ) : گردن از طوق آن کمند بتافت طوق زرین چنین توان دریافت .نظامی .
-
مغندگی
لغتنامه دهخدا
مغندگی . [ م ُ غ ُ دَ / دِ ] (حامص ) نُتُوّ یعنی برآمدگی . (ملحقات برهان ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). برآمدگی و آماس و ورم . (ناظم الاطباء): عَجَر؛ مغندگی و بیرون آمدگی هر چیز. (منتهی الارب ). و رجوع به مغنده شود.
-
قمعولة
لغتنامه دهخدا
قمعولة. [ ق ُ ل َ ] (ع اِ) شکوفه ٔ گیاه . (اقرب الموارد). غلاف گیاه یا غنچه یا شکفته ٔ آن . || گره و شکن و نورد. (منتهی الارب ). || یقال فی رأسه قماعیل ؛ ای عجر.(منتهی الارب ). العجرة فی الرأس . (اقرب الموارد).
-
بجر
لغتنامه دهخدا
بجر. [ ب ُ ج َ ] (ع اِ) ج ِ بجر بمعنی عیبها. (آنندراج ). و منه : ذکر عجره و بجره ، یعنی یاد کرد عیوب و تمامی امور ظاهر و باطن او را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) : و غلامی از میان ایشان که بر عجر و بجر و مکاید واقف بود. (جهانگشای جوینی ). || سختی...
-
درشت گردیدن
لغتنامه دهخدا
درشت گردیدن . [ دُ رُ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) درشت گشتن . درشت شدن . خشن شدن . زبر گشتن . خشانة. خشن . خُشنة. خشونة. کَذّ. کَنَت . مَخشنة. (منتهی الارب ): اًقسان ؛ درشت گردیدن دست از کار زرع و کشت و آبکشی و گِل کاری . مَشَط؛ درشت گردیدن دست از کار. (ا...