کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عبوس بودن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عبوس بودن
لغتنامه دهخدا
عبوس بودن . [ ع َ دَ] (مص مرکب ) اخمو بودن . ترش روی بودن . بداخم بودن .
-
عبوس بودن
دیکشنری فارسی به عربی
کآبة
-
جستوجو در متن
-
gloomed
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دلتنگ، عبوس بودن، کش رفتن، افسرده شدن، دلتنگ بودن، تاریک کردن، تیره کردن، ابری بودن
-
glooms
دیکشنری انگلیسی به فارسی
غم و اندوه، عبوس بودن، کش رفتن، افسرده شدن، دلتنگ بودن، تاریک کردن، تیره کردن، ابری بودن
-
اخم
فرهنگ فارسی معین
( اَ) (اِ.) اخمه ، آژنگ ، ترشرویی ، درهم کشیدگی ابرو از اوقات تلخی و بدحالی . ؛~ ~کسی توی هم بودن (عا.) عبوس بودن ، ترشرو بودن .
-
gloom
دیکشنری انگلیسی به فارسی
غم و اندوه، دل تنگی، تاریکی، افسردگی، تیرگی، ملالت، عبوس بودن، کش رفتن، افسرده شدن، دلتنگ بودن، تاریک کردن، تیره کردن، ابری بودن
-
mopes
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مورب، عبوس، افسرده بودن، افسرده کردن، دلتنگ کردن
-
بغ کردن
لغتنامه دهخدا
بغ کردن . [ ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه خشمگین نشستن . چون بت با کبر و مناعت ساکت نشستن . عبوس بودن . ترشروی بودن . درهم کشیدن چهره .
-
کآبة
دیکشنری عربی به فارسی
تو رفتگي , گود شدگي , فرودافت , کسادي , تنزل , افسردگي , پريشاني , تاريکي , تيرگي , تاريکي افسرده کننده , ملا لت , دل تنگي , افسرده شدن , دلتنگ بودن , عبوس بودن , تاريک کردن , تيره کردن , ابري بودن(اسمان) , سودا , ماليخوليا , دلتنگي , گرفتگي , سودا ز...
-
melancholic type
سنخ سودایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] نوعی شخصیت که مشخصۀ بارز آن عبوس بودن است و در قرن دوم میلادی آن را ناشی از افزایش صفرا میدانستند متـ . سنخ مالیخولیایی
-
سرکه بر ابرو داشتن
لغتنامه دهخدا
سرکه بر ابرو داشتن . [ س ِ ک َ / ک ِ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از اخم داشتن و عبوس بودن .
-
لوچه
لغتنامه دهخدا
لوچه . [ ل َ / لُو چ َ / چ ِ ] (اِ) لب سطبر یا سطبر شده به علت خشم یا اندوه . لنج . مَشفر (در شتر). لوشه . لفج .- لب و لوچه ؛ از اتباع . رجوع به مدخل لب و لوچه شود.- لوچه اش آویزان بودن ؛ عدم رضایت با چهره ای عبوس نمودن .
-
ترش
لغتنامه دهخدا
ترش . [ ت ُ/ ت ُ رُ ] (ص ) مزه ٔ معروف که بعربی حامض گویند. (غیاث اللغات ). طعم معروف . (آنندراج ). حامض و هر چیز که حموضت داشته باشد و دارای مزه ٔ نامطبوع بود. (ناظم الاطباء). محمد معین در حاشیه ٔ برهان آرد:... پهلوی ترش ، کردی ترش ، بلوچی ترشپ ، تر...
-
ترشروی
لغتنامه دهخدا
ترشروی . [ ت ُ / ت ُ رُ رو ] (ص مرکب ) ترش رخساره ، کنایه از ناخوش و بیدماغ . (آنندراج ). ترشرو. عبوس : ما سیکی خوار نیک ، تازه رخ و صلحجوی تو سیکی خوار بد، جنگ کن و ترشروی .منوچهری .مدبرروی و پلیدجامه و ترشروی مباش . (منتخب قابوسنامه ص 216). و خداون...