کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عاملیابی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عاملیابی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] ← تجزیه به عاملها
-
واژههای مشابه
-
يَأْبَى
فرهنگ واژگان قرآن
ابا دارد - امتناع مي کند - نمي خواهد
-
عامل
واژگان مترادف و متضاد
۱. آژانس ۲. پیشکار، کارپرداز، کارگزار، نماینده ۳. مامور، مزدور ۴. بااثر، ثمربخش، موثر ۵. صانع، فاعل، کننده
-
عامل
فرهنگ واژههای سره
کارتار، کارکن، کارگزار، گماشته، انگیزه، کننده
-
عامل
لغتنامه دهخدا
عامل . [ م ِ ] (ع ص ) کارکن و صنعتگر. || کسی که با دست کار کند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هر که با دست کار گل ساختمان و بناء آن کند. (از اقرب الموارد) (المنجد) گلکار. || کسی که متصدی کارهای دیگر شوددر امور مالی و غیره . (المنجد). ضابط. (ناظم الا...
-
parameter
عامل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] هر عنصر یا جزء مهمی که سامانهای را تعریف میکند و کار آن را تعیین یا محدود میکند متـ . مؤلفه
-
عامل
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) عمل کننده . 2 - کارگزار، کسی که امور مالی یا ملکی کس دیگر را اداره کند. 3 - والی ، حاکم . 4 - در قدیم بزرگترین مأمور وصول مالیات . 5 - (اِ.) هر عنصر ریاضی مانند عدد، حرف و عبارت که جزیی از یک حاصل ضرب باشد. 6 - نمایندة شرکت ...
-
عامل
دیکشنری عربی به فارسی
عامل (عوامل) , حق العمل کار , نماينده , فاعل , سازنده , فاکتور , عامل مشترک , دسته گذار , رسيدگي کننده , مربي , نگاهدارنده , کارگر , عمله , ايجاد کننده , از کار در امده , مزدبگير , استادکار
-
عامل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: عُمّال و عَمَله] 'āmel ۱. آنکه یا آنچه باعث بهوجود آمدن چیزی یا حالتی میشود.۲. عملکننده؛ اجراکننده.۳. (صفت) [عامیانه] بامهارت؛ متخصص.۴. کسی که امور مالی یا ملکی کس دیگر را اداره میکند.۵. والی؛ حاکم.
-
عَامِلٍ
فرهنگ واژگان قرآن
عمل کننده
-
عامل
دیکشنری فارسی به عربی
عنصر , لسان الحال , مشارک , وکيل
-
summation
مجموعیابی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] به دست آوردن مجموع
-
minehunting
مینیابی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] بهکارگیری سامانههای حسگر یا خنثیساز هوایی یا سطحی یا زیرسطحی برای تعیین موقعیت و خنثیسازی مینهای انفرادی در یک منطقۀ مشخص یا تأیید وجود یا عدم وجود مین در آن
-
ranging
فاصلهیابی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] فرایند تعیین فاصلۀ هدف به روشهای گوناگون، از روشهای دستی گرفته تا استفاده از رادار