کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عالماً پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عالماً
معنی
(لِ مَ) [ ع . ] (ق .) دانسته ، آگاهانه .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عالماً
لغتنامه دهخدا
عالماً. [ ل ِ مَن ْ] (ع ق ) از روی علم . از روی دانش . با علم و اطلاع .
-
عالماً
فرهنگ فارسی معین
(لِ مَ) [ ع . ] (ق .) دانسته ، آگاهانه .
-
جستوجو در متن
-
تعمداً
لغتنامه دهخدا
تعمداً. [ ت َ ع َم ْ م ُ دَن ْ ](ق ) دیده و دانسته و از روی قصد و بقصد و با اراده .(ناظم الاطباء). قاصداً. عامداً. متعمداً. عالماً.
-
دستی دستی
لغتنامه دهخدا
دستی دستی . [ دَ دَ ] (ق مرکب ) عامداً. عمداً. بعمد. قاصداً. قصداً. بقصد. عالماً. به اراده ٔ خود. بی اجبار. دستی . و رجوع به دستی شود.
-
رؤیان
لغتنامه دهخدا
رؤیان . [ رُءْ ] (ع مص ) رؤیة. دیدن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || رآه عالماً؛ دانستن کسی را دانشمند. (منتهی الارب ). رجوع به رؤیة شود.
-
محجاج
لغتنامه دهخدا
محجاج . [ م ِ ] (ع ص ) مرد بسیار حجت گوی . (منتهی الارب ). غالب شونده بر کسی به حجت . (ناظم الاطباء): و کان زاهداً عالماً مجتهداً محجاجاً غواصاً علی المعانی . (ابن خلکان ). || ستیزه جو. (ناظم الاطباء).
-
تنوین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (ادبی) tanvin در دستور زبان عربی، دو فتحه، دو کسره، و دو ضمه که در آخر برخی کلمات عربی درمیآید و با صدای ـَن، ـِن، و ـُن تلفظ میشود: عالماً، عامداً، واقعاً. Δ تنوین مخصوص کلمات عربی است و اگر کلمۀ فارسی را با تنوین بنویسند یا تلف...
-
محاباة
لغتنامه دهخدا
محاباة. [ م ُ ] (ع مص ) حباء. یاری دادن کسی را. (از منتهی الارب ). نصرت و مدد کردن . یاری کردن . اعانت . || صلح و نگهداشت . محابا. (آنندراج ). || عطاکردن بی پاداش و منت . || با کسی به عطا دادن نبرد نمودن . (منتهی الارب ). معارضه کردن در بخشش . (از آن...
-
ابوالفرج
لغتنامه دهخدا
ابوالفرج . [ اَ بُل ْف َ رَ ] (اِخ ) نصرانی طبیب شامی . ابن ابی اصیبعه گوید: کان طبیبا فاضلا [ عالما ] بصناعة الطب جیدالمعرفةلها حسن العلاج اَعلی تمیزاً فی زمانه . بدان روزگار که صلاح الدین یوسف وزارت عاضد باﷲ علوی داشت ابوالفرج طبیب خاص او بود و آنگ...
-
قلوب
لغتنامه دهخدا
قلوب . [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قلب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : تو میروی و خبر نداری اندر عقبت قلوب و ابصار. سعدی .لهم قلوب لایفقهون بها و لهم اعین لایبصرون بها و لهم آذان لایسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل . (قرآن 178/7).- افعال قلوب ؛ نزد نحویا...
-
موفق الدین
لغتنامه دهخدا
موفق الدین . [ م ُ وَف ْ ف َ قُدْ دی ] (اِخ ) احمدبن عباس ، مکنی به ابوطاهر و معروف به ابن برخش ، از مردمان واسط و از بزرگان ادباو شعرا و فضلا و اطبای نامی معاصر المسترشد باﷲ عباسی بود. و گویند خاصیت گیاه معروف مازریون را در معالجه و بهبود مرض استسقا...
-
دانسته
لغتنامه دهخدا
دانسته . [ ن ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از دانستن . معروف . معلوم . (لغت تاریخ بیهقی ). علم : لایحیطون بشی ٔمن علمه . (قرآن 255/2)؛ ای معلومه . (منتهی الارب ).دانسته به بود ز ندانسته . ناصرخسرو. || فهمیده . معقول : مرد دانسته بجان علم و خرد راب...
-
صالح
لغتنامه دهخدا
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن هیثم . مکنی به ابی غسان .وی حاجب ابوالعباس سفاح عباسی بود. در عقدالفرید آرد: وی از ابوزید روایت کند. (ج 2 ص 346). و نیز گویداو تلمیذ ابوعبید است و این اشعار از وی نقل کند:تفکرت فی النحو حتی مللت و اتعبت نفسی له و البدن و اتع...
-
دوزبر
لغتنامه دهخدا
دوزبر. [ دُ زَ / زِب َ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح نحو) نصب در نحو و صورت آن در بالای حروف این است «"» و تلفظ آن [ اَن ْ ] مانند: کتاباً، حساباً، زیداً، صبراً. (یادداشت مؤلف ). || تنوین نصب ایرانی است و معنی مخصوص دارد وبیشتر افاده ٔ حال کند؛ یعنی قید حالت...