کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عاقول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عاقول
/'āqul/
معنی
۱. قسمت معظم دریا و موج آن.
۲. پیچوخم رودبار.
۳. زمین بینشان که در آن راه به جایی نمیبرند.
۴. کار پوشیده و درهم.
۵. خارشتر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عاقول
لغتنامه دهخدا
عاقول . (اِخ ) دهی است در موصل . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || دیر عاقول ؛ شهری است بین مدائن و نعمانیه و فاصله ٔ آن تا بغداد 15 فرسنگ است . (منتهی الارب ). رجوع به دیرعاقول شود.
-
عاقول
لغتنامه دهخدا
عاقول . (اِخ ) شهری است در مغرب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
عاقول
لغتنامه دهخدا
عاقول . (ع اِ) معظم دریا یا موج آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || اطراف وادی و نهر. (اقرب الموارد). || رودبار کژ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). جوی کژ. || ریگ توده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || کار پوشیده . || زمین بی علم و نشان . ...
-
عاقول
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) 1 - خار شتر. 2 - دریا، موج دریا.
-
عاقول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: عواقیل] [قدیمی] 'āqul ۱. قسمت معظم دریا و موج آن.۲. پیچوخم رودبار.۳. زمین بینشان که در آن راه به جایی نمیبرند.۴. کار پوشیده و درهم.۵. خارشتر.
-
جستوجو در متن
-
عواقیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ عاقول] [قدیمی] 'avāqil = عاقول
-
عاقولی
لغتنامه دهخدا
عاقولی . (ص نسبی ) منسوب است به دیر عاقول که شهری است در پانزده فرسنگی بغداد. (الانساب سمعانی ). رجوع به عاقول و به دیرعاقول شود.
-
عواقیل
لغتنامه دهخدا
عواقیل . [ ع َ ] (ع اِ) ج ِ عاقول . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عاقول شود.- عواقیل الامور ؛ کارهای سخت و درهم پیچیده . (آنندراج ). پیچیدگی و درهم برهمی کارها. (ناظم الاطباء).
-
اصطربذ
لغتنامه دهخدا
اصطربذ. [ اِ ؟ ب َ ] (اِخ ) نام قریه ای میان سیب بنی کوسا و دیر عاقول .
-
بیزغ
لغتنامه دهخدا
بیزغ . [ ب َ زَ ] (اِخ ) قریه ای است از دیر عاقول از اعمال عراق ، و گویند متنبی در آنجا کشته شد. (از مراصدالاطلاع ) (از یادداشت مؤلف ). رجوع به بیوزاء شود.
-
حسان
لغتنامه دهخدا
حسان .[ حَس ْ سا ] (اِخ ) قریه ای است میان واسط و دیر عاقول و آن را قرنا ام حسان نیز گویند. (معجم البلدان ).
-
خارترنجبین
لغتنامه دهخدا
خارترنجبین . [ رِ ت َ رَ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خاری که بر ترنجبین میباشد. (آنندراج ). عاقول ، مَن ّ رجوع به مَن ّ و ترانگبین و ترنجبین شود : چون خار ترنجبین در این عالم تلخ نیشم بگذاشتند و نوشم بردند.مسیح کاشی (از آنندراج ).
-
حاج
لغتنامه دهخدا
حاج . (اِ) صاحب تحفه گوید حاج را بفارسی اشترخار و بترکی دَوَه تیکانی نامند گیاهی است که ترنجبین بر او منعقد می گردد. گرم و بسیار خشک و رادع و جالی و مفتح و تریاق سموم . و شرب و بخور او و ضماد او رافع بواسیر و طلای عصاره و سوخته ٔ او جهت قروح ساعیة بی...
-
عقل
لغتنامه دهخدا
عقل . [ ع َ ] (ع مص ) بندکردن دوا شکم را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و چنین دارویی را عَقول و شکم را معقول گویند. (ازاقرب الموارد). قبض آوردن دارو شکم را. (دهار) (المصادر زوزنی ). بستن شکم به دارو و جز آن . بند آمدن .- عقل بطن ؛ ببستن شکم ...