کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عاقل آباد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عاقل آباد
لغتنامه دهخدا
عاقل آباد. [ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرشیو بخش مرکزی شهرستان سقز واقع در 28هزارگزی جنوب باختری سقز و 2هزارگزی باختر دره آبی . شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
واژههای مشابه
-
عاقل عاقل
لغتنامه دهخدا
عاقل عاقل . [ ق ِ ل ِ ق ِ ] (ص مرکب ) خردمند کامل عیار. تمام عاقل . عاقل که از قانون خرد بهیچوجه یکسو نشود : خاقانی از این راه دورنگی بکران باش یا عاقل عاقل زی یا غافل غافل .خاقانی .
-
عاقل فریب
لغتنامه دهخدا
عاقل فریب . [ق ِ ف ِ / ف َ ] (نف مرکب ) فریب دهنده ٔ عاقل . آنکه خردمند را بفریبد مفتون سازنده . سخت فربینده : اگرچه نار سیمین گشت سیبم همان عاشق کش عاقل فریبم .نظامی .
-
عاقل مرد
لغتنامه دهخدا
عاقل مرد. [ ق ِ م َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) در تداول عامه کسی را گویند که دوران جوانی را گذرانده باشد.
-
عاقل فریب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] 'āqelfarib ۱. فریبدهندۀ عاقل.۲. [مجاز] بسیار جذاب.
-
عاقل و زیرک
فرهنگ گنجواژه
فرزانه.
-
عاقل و فرزانه
فرهنگ گنجواژه
دانا.
-
عاقل و هوشیار
فرهنگ گنجواژه
دانا و زیرک.
-
زیرک و عاقل
فرهنگ گنجواژه
عاقل.
-
کلمه پسوندیست بمعنی راه و روش و طریقه و جنبه و عاقل
دیکشنری فارسی به عربی
حکيم
-
جستوجو در متن
-
هادی
لغتنامه دهخدا
هادی . (اِخ ) (حاجی شیخ ...) نجم آبادی فرزند حاج ملا مهدی است که درعلم و اجتهاد مقامی مسلم داشت به سال 1250 هَ . ق . از مادر بزاد. در سال 1262 به امر پدر همراه با مادرخویش سفری به نجف اشرف کرد و تا سن بیست سالگی در آنجا به فراگرفتن مقدمات و غیر آن پر...
-
دیومردم
لغتنامه دهخدا
دیومردم . [ وْ م َ دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) نوعی از حیوان که به عربی نسناس گویند. (برهان ) (انجمن آرا). نسناس . جنسی از خلق که بر یک پای جهند. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی چ عکسی ص 44). نسناس . (منتهی الارب ). نوعی از حیوان که بهندی آن را بن مان...
-
ملک پرور
لغتنامه دهخدا
ملک پرور. [ م ُ پ َ وَ] (نف مرکب ) پرورنده ٔ ملک . آباد و پررونق کننده ٔ مملکت . آنکه موجب ترقی و تعالی مملکت است : راست گویی خسرو عادل جلال ملت است ازپی توقیع، کلک ملک پرور در بنان . عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 426).ملک از تو فخرگستر و داد از تو ش...