کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عاقد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عاقد
/'āqed/
معنی
۱. اجراکنندۀ صیغۀ نکاح یا معامله.
۲. (صفت) [منسوخ] محکمکنندۀ پیمان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عاقد
لغتنامه دهخدا
عاقد. [ ق ِ ] (ع ص ) عقدکننده . || گره زننده . (غیاث اللغات ). استوارکننده . (اقرب الموارد). || جاء عاقداً عنقه ؛ آمد خم کننده گردن خود را از روی تکبر. (اقرب الموارد). || در اصطلاح فقها، اجراکننده ٔ صیغه در معامله . || کسی که عقد نکاح بندد. (ناظم الا...
-
عاقد
فرهنگ فارسی معین
(ق ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پیمان کننده . 2 - کسی که قرارداد می بندد. 3 - اجرا کننده صیغة عقد.
-
عاقد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] 'āqed ۱. اجراکنندۀ صیغۀ نکاح یا معامله.۲. (صفت) [منسوخ] محکمکنندۀ پیمان.
-
واژههای همآوا
-
اعقد
لغتنامه دهخدا
اعقد. [ اَ ق َ ] (ع ص ) آنکه زبانش گره بندد وقت سخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گرفته سخن . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ) (تاج المصادر بیهقی ). || سگ و گرگ پیچیده دنب . جعلوا اسماً لهما معروفاً لانعقاد ذنبهما. (منتهی الارب ). سگ و گرگ پیچیده دنب . (آنن...
-
جستوجو در متن
-
خطبهخوان
واژگان مترادف و متضاد
۱. خطیب، سخنران ۲. عاقد
-
ناکح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] nākeh آنکه خطبۀ عقد ازدواج را میخواند؛ عاقد.
-
خاطب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] xāteb ۱. = خطیب۲. = خواستگار۳. = عاقد
-
عاقدة
لغتنامه دهخدا
عاقدة. [ ق ِ دَ ] (ع ص ) مؤنث عاقد. ج ، عاقدات و عَواقد.(اقرب الموارد). رجوع به عاقد شود. || و نیز عاقدات ، سواحر (زنان جادوگر). (اقرب الموارد).
-
عقاد
لغتنامه دهخدا
عقاد. [ ع َق قا ] (ع ص ) مبالغه است عاقد را. رجوع به عاقد شود. || سازنده و فروشنده ٔ نخها و تکمه ها. (از اقرب الموارد). علاقه بند.
-
عواقد
فرهنگ فارسی معین
(عَ قِ) [ ع . ] (اِ.) جِ عاقده ، عاقد. 1 - گره - زنندگان . 2 - عهد کنندگان .
-
عقدة
لغتنامه دهخدا
عقدة. [ ع َ ق َ دَ ] (ع اِ) بن زبان . (منتهی الارب ). اصل و ریشه ٔ لسان . || ج ِ عاقِد. (از اقرب الموارد). رجوع به عاقد شود. || یکی عَقَد. (از منتهی الارب ). واحد عقد، و آن ریگهای برهم نشسته و متراکم است . (از اقرب الموارد). و رجوع به عَقَد شود.
-
درفش کاویان
لغتنامه دهخدا
درفش کاویان . [ دِ رَ ش ِ ] (اِخ ) درفش کابیان . درفش کافیان . درفش کاوان . درفش گاوان . اختر کاویانی . علم فریدون . (برهان ). درفش معروف ایران از عهد قدیم تا پایان ساسانیان که به گفته ٔ مورخین هزار هزار (یک میلیون ) سکه ٔ طلا ارزش داشته است و در جنگ...
-
تدلیس
لغتنامه دهخدا
تدلیس . [ ت َ ] (ع مص ) پنهان کردن عیب متاع بر خریدار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پوشیدن عیب کالا بر خریدار. (آنندراج ). کتمان عیب کالا بر مشتری . (از اقرب الموارد) (المنجد). کتمان عیب کالا. || پنهان کردن . (متن اللغه ). || (اصطلاح فقه ) عیب متاع...