کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عاطر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عاطر
/'āter/
معنی
خوشبو.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
خوشبو، دماغپرور، عطرآمیز، معطر ≠ بدبو
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عاطر
لغتنامه دهخدا
عاطر. [ طِ ] (ع ص ) دوست دارنده ٔ عطر. عطردوست . (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، عُطُر. || بوی خوش دهنده . بوی خوش دارنده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم . حافظ.و از خاطر ع...
-
عاطر
واژگان مترادف و متضاد
خوشبو، دماغپرور، عطرآمیز، معطر ≠ بدبو
-
عاطر
فرهنگ فارسی معین
(طِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بوی خوش دهنده . 2 - دوست دارندة عطر، عطر دوست .
-
عاطر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'āter خوشبو.
-
واژههای مشابه
-
خاطر عاطر
لغتنامه دهخدا
خاطر عاطر. [ طِ رِ طِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مجازاً اندیشه ٔ فیض بخش : من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم . حافظ.با عندلیب صبح کنم یا به باغبان ای گل ترا به خاطر عاطر چه میرسد؟فصاحتخان (از آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
عاتر
لغتنامه دهخدا
عاتر. [ ت ِ ] (اِخ ) شهری است در ساحل یهودا صحیفه ٔ یوشع 19 : 7 که آن را توکن نیز گویند کتاب اول تواریخ ایام 4 : 32 و بعضی را گمان چنان است که عاتر همان تل آثار است و دیگران آن را عتاره گویند و بعضی گمان دارند که عطره میباشد. (قاموس کتاب مقدس ).
-
عاتر
لغتنامه دهخدا
عاتر. [ ت ِ ] (ع ص ) مضطرب . (مهذب الاسماء). به اهتزاز درآینده . گویند: عنده سیف باتر و رمح عاتر. (اقرب الموارد). || فرج دروا کرده از شهوت . (تاج العروس ) (منتهی الارب ). فرج گشاده از تیزی شهوت . (منتهی الارب ).
-
عاتر
فرهنگ فارسی معین
(تِ) [ ع . ] (ص فا.)شخص دارای خانواده .
-
اعطر
لغتنامه دهخدا
اعطر. [ اَ طَ ] (ع ن تف ) خوشبوی تر. و منه الحدیث : و عندی اعطرالعرب ؛ ای اطیبها عطراً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
عطرآمیز
واژگان مترادف و متضاد
خوشبو، دماغپرور، عاطر، معطر
-
عطر
لغتنامه دهخدا
عطر. [ ع ُ طُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاطِر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عاطر شود.
-
عبیرآمیز
واژگان مترادف و متضاد
خوشبو، عاطر، عبیرآگین، عبیرآلود، مشکسا، معطر