کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عاشق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عاشق
/'āšeq/
معنی
۱. کسی که دیگری را به حد افراط دوست دارد و یا دلبستگی به چیزی دارد؛ کسی که عشق میورزد؛ دلداده؛ دلبسته؛ دلباخته؛ شیفته.
۲. (تصوف) سالک یا عارفی که به خدا عشق میورزد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. دلباخته، دلداده، سودازده، شیدا، شیفته، عشیق، مفتون
۲. نوازنده ≠ معشوق
برابر فارسی
د لباخته، دل داده، شیفته، دلشده، پاکباز، بیدل
دیکشنری
amorous, lover, swain
-
جستوجوی دقیق
-
عاشق
لغتنامه دهخدا
عاشق . [ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ترگور بخش سلوانا شهرستان ارومیه واقع در هشت هزارو پانصدگزی شمال باختر سلوانا و چهارهزارو پانصدگزی باختر راه ارابه رو موانا به ارومیه محلی کوهستانی و سردسیر است و 120 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غله و...
-
عاشق
لغتنامه دهخدا
عاشق . [ ش ِ ] (ع ص ) عشق آرنده . ج ، عُشّاق . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ). آنکه در دوستی کسی یا چیزی به نهایت رسیده باشد. دل شیفته . شیفته دل . دلداده . دلشده . دل سوخته . دلباخته . دل از دست داده . دل از دست رفته : اورا حاسدان و عاشقان...
-
عاشق
واژگان مترادف و متضاد
۱. دلباخته، دلداده، سودازده، شیدا، شیفته، عشیق، مفتون ۲. نوازنده ≠ معشوق
-
عاشق
فرهنگ واژههای سره
د لباخته، دل داده، شیفته، دلشده، پاکباز، بیدل
-
عاشق
فرهنگ فارسی معین
(ش ) [ ع . ] (اِفا.) دل داده ، دل باخته . ج . عشاق .
-
عاشق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: عشاق] 'āšeq ۱. کسی که دیگری را به حد افراط دوست دارد و یا دلبستگی به چیزی دارد؛ کسی که عشق میورزد؛ دلداده؛ دلبسته؛ دلباخته؛ شیفته.۲. (تصوف) سالک یا عارفی که به خدا عشق میورزد.
-
عاشق
دیکشنری فارسی به عربی
حبيب
-
عاشق
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: âšeq طاری: âšeq طامه ای: âšeq طرقی: âšeq کشه ای: âšeq نطنزی: âšeq
-
واژههای مشابه
-
عاشق خشک
لغتنامه دهخدا
عاشق خشک . [ ش ِ ق ِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایت ازعاشق خسیس و رذل و بی صدق است . (برهان ) (آنندراج ).
-
عاشق سمرقندی
لغتنامه دهخدا
عاشق سمرقندی . [ ش ِ ق ِ س َ م َ ق َ ] (اِخ ) یا خوارزمی ، مکنی به ابوالخیر. از شعرای قرن دهم هجری است که محل توجه سلاطین وقت بود و مدتی در هرات اقامت نمود و مورد عنایات سلطان حسین بایقرا گردید. وی به سال 957 هَ . ق . در ماوراءالنهر درگذشت . (از ریحا...
-
عاشق شدن
لغتنامه دهخدا
عاشق شدن . [ ش ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب )شیفته شدن . دوستی شدید به کسی یا چیزی : خود که باشد که تو را بیند و عاشق نشودمگرش هیچ نباشدکه خریدار تو نیست . سعدی .عشق ورزیدم و عقلم به ملامت برخاست هرکه عاشق شد از او حکم سلامت برخاست .سعدی .
-
عاشق آباد
لغتنامه دهخدا
عاشق آباد. [ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دههای ماربین بخش سده ٔ شهرستان اصفهان واقع در هفت هزارگزی شمال خاوری سده و یک هزارگزی راه شوسه ٔ اصفهان به تهران . واقع در جلگه و آب و هوای آن معتدل است و 2975 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تأمین میشود و محصول آن غ...
-
عاشق آزار
لغتنامه دهخدا
عاشق آزار. [ ش ِ ] (نف مرکب ) معشوقی که به عاشق خود اذیت و آزار رساند. (ناظم الاطباء).
-
عاشق اصفهانی
لغتنامه دهخدا
عاشق اصفهانی . [ ش ِ ق ِ اِ ف َ ] (اِخ ) مؤلف مجمع الفصحاء آرد: نام او آقامحمد و شغل وی خیاطت و حالتش قناعت طبعش عالی و اشعارش حالی در شیوه ٔ غزل سرایی طرزی دلپسند دارد. معاصر هاتف و آذر بوده است و او راست : دیوان غزلیات . گویند اشعار او به ده هزار ...