کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عاسم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عاصم
لغتنامه دهخدا
عاصم .[ ص ِ ] (اِخ ) ابن ثابت . تابعی است . (منتهی الارب ).
-
عاصم
فرهنگ نامها
(تلفظ: āsem) (عربی) (در قدیم) نگهدارنده ، محافظ ؛ بازدارنده (از خطا) ، منع کننده ؛ (در اعلام) یکی از قُراء سبعهی [قاریان هفت گانه] قرآن ؛ (در اعلام) نام یکی از یاران امام کاظم (ع) .
-
ءَاثِمٌ
فرهنگ واژگان قرآن
گناهکار
-
اعصم
فرهنگ فارسی معین
(اَ صَ) [ ع . ] (ص .) اسبی که دو دستش سفید باشد.
-
عاصم
فرهنگ فارسی معین
(ص ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نگاهدارنده ، حفظ کننده . 2 - بازدارنده ، بازدارنده از لغزش و خطا.
-
اعسم
لغتنامه دهخدا
اعسم .[ اَ س َ ] (ع ص ) مرد کج دست و پا از خشکی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آنکه بندهای دست و پای خشک دارد. (تاج المصادر بیهقی ). خشک دست . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). آنکه بند دست و پای او خشکیده باشد آنچنانکه کف و قدم و پایش خمیده شده باشد. (ا...
-
اعصم
لغتنامه دهخدا
اعصم . [ اَ ص َ ] (ع اِ) آهوو بز کوهی که یک دست یا هر دو دستش سفید باشد و تمام اندام سیاه یا سرخ باشد. مؤنث : عَصماء. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آنک یک دست وی سیاه بود و یکی سپید از حیوان . (تاج المصادر بیهقی ). آن آهو که دست و پای...
-
اعصم
لغتنامه دهخدا
اعصم . [ اَ ص ُ ] (ع اِ) جج ِ عَصمَة وعُصمَة. (منتهی الارب ). رجوع به اعصام و عصمة شود.
-
عاصم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'āsem حفظکننده؛ نگهدارنده.
-
عَاصِمَ
فرهنگ واژگان قرآن
نگه دارنده - پناه دهنده
-
جستوجو در متن
-
عسم
لغتنامه دهخدا
عسم . [ ع ُ س ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَسوم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عسوم شود. || ج ِ عاسِم . (ناظم الاطباء). رجوع به عاسم شود.
-
عاسمین
لغتنامه دهخدا
عاسمین . [ س ِ م َ ] (اِخ ) در معجم البلدان است که اگر تثنیه ٔ عاسم نباشد جایگاه دیگر است و این کلمه در یکی از اشعار راعی به کار رفته : و یقلن بعاسمین و ذات رمح اذا حان المقیل و یرتعینا.(معجم البلدان ج 6 ص 95).
-
طامع
لغتنامه دهخدا
طامع. [ م ِ ] (ع ص ) آزمند. حریص . طمعکار. با طمع. طمعکننده . طمعدارنده . || امیدوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آرزوخواه . ج ، اطماع . عاسم ؛ مرد طامع. (منتهی الارب ) (قطرالمحیط) : دل مرد طامع بود پر ز دردبه گرد طمع تا توانی مگرد. فردوسی .ابومنصور ا...