کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عارضین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عارضین
/'ārezeyn/
معنی
دو رخ؛ دو طرف چهره.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عارضین
لغتنامه دهخدا
عارضین . [ رِ ض َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ عارض (در حالت نصبی و جری ). رجوع به عارض شود : همه شکرلب و بادام چشم و پسته دهان بنفشه زلف و سیمین عارضین و گل رخسار. امیرمعزی .گر شاهد است سبزه بر اطراف گلستان بر عارضین شاهد گلروی خوشتر است . سعدی .- خفیف العارضین...
-
عارضین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عارضَین، تثنیۀ عارض] [قدیمی] 'ārezeyn دو رخ؛ دو طرف چهره.
-
جستوجو در متن
-
عرق آوردن
لغتنامه دهخدا
عرق آوردن . [ ع َ رَ وَ دَ ] (مص مرکب ) خارج کردن عرق و خوی .مُعِّرق شدن . مثلا" گویند آسپرین عرق میآورد. (از یادداشت مرحوم دهخدا) : اندر یاد کردن تدبیرهای عرق آوردن ، یعنی تدبیر خوی آوردن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || عرق کردن . خوی کردن : عرق بر عارض...
-
گل روی
لغتنامه دهخدا
گل روی . [ گ ُ ] (ص مرکب ) گلگون و آنکه چهره ٔ آن مانند شکوفه باشد. (ناظم الاطباء). گلرو. زیبارو. زیبا. گلچهره : گر شاهد است سبزه بر اطراف گلستان بر عارضین شاهد گلروی خوشتر است . سعدی (بدایع).یارمن شکرلب و گلروی و من در درد دل گر کند درمان این دل زآن...
-
سیمین تن
لغتنامه دهخدا
سیمین تن . [ ت َ ] (ص مرکب ) سیمین بدن . آنکه بدن وی چون نقره سپید باشد : گفت وقت گل است باده بخواه زآن سمن عارضین سیمین تن . فرخی .کجا شد آن صنم ماهروی سیمین تن کجا شد آن بت عاشق پرست مهرلقای . فرخی .بت سیمین تن سنگین دل من بتو گمره شده مسکین دل من ...
-
گلستان
لغتنامه دهخدا
گلستان . [ گ ُ ل َ / گ ُ س ِ / گ ُ ل ِ ] (اِ مرکب ) (از: گل + ستان ، پسوند مکان ). گلستو. آنجا که گل بسیار باشد.(حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). محل روییدن گل . جایی که گل روید. محل دمیدن گل و سبزه . گلزار : تهمتن ببردش به زابلستان نشستنگهی ساخت در گلست...
-
نوشتن
لغتنامه دهخدا
نوشتن . [ ن ِ وِ ت َ ] (مص ) کتابت کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).تحریر کردن . رقم کردن . (ناظم الاطباء). اندیشه و مطلبی را به وسیله ٔ مداد یا قلم به روی کاغذ آوردن . (فرهنگ فارسی معین ). نبق . تنبیق . تکتیب . اکتتاب . ن...
-
نون
لغتنامه دهخدا
نون . (اِ) صورت ملفوظ حرف «ن » است . رجوع به «ن » شود : نسرین زنخ صنم چه کنم اکنون کز عارضین چو نونی زرینم . ناصرخسرو.و آن قد الف مثال مجنون خمیده ز بار عشق چون نون . نظامی .نونی است کشیده عارض موزونش و آن خال معنبر نقطی بر نونش . سعدی . || (ق ) اکنو...
-
منجیک
لغتنامه دهخدا
منجیک . [ م ُ ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن محمد منجیک ترمذی . از شاعران بزرگ نیمه ٔ دوم قرن چهارم هجری قمری است که بعد از دقیقی در دربار چغانیان به سر می برده و مداح آنان علی الخصوص امیر ابویحیی طاهربن فضل بن محمدبن محتاج چغانی و امیر ابوالمظفر فخرالدوله...
-
نسرین
لغتنامه دهخدا
نسرین . [ ن َ ] (اِ) نام گلی است معروف و آن سفید و کوچک و صدبرگ می باشد وآن دو نوع است یکی را گل مشکین می گویند و دیگری را گل نسرین . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). از جنس گل سرخ است . (ناظم الاطباء). به عربی ورد الصینی خوانند. (برهان قاطع). نسترن گ...
-
رسوم
لغتنامه دهخدا
رسوم . [ رُ ] (ع اِ) آیین ها. قواعد. قوانین . (فرهنگ فارسی معین ). آیین . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). قانون ها. (از شعوری ج 2 ورق 24) : حدیث او معانی در معانی رسوم او فضایل در فضایل . منوچهری .هرگز پادشاه چون امیر عادل سبکتکین ندیدم در سیاست و بخش...
-
ن
لغتنامه دهخدا
ن . (ع حرف ) علامت تنوین است ، و آن «نون » ساکن زائدی است که در تلفظ به آخر اسم آید و نوشته نشود: کتاب (در تلفظ: کتابِن ْ). (المنجد). و گاه در فارسی «ن » تنوین به الف بدل و تلفظ و نوشته شود: عمداً (که هم عمدن تلفظ می شود و هم عمدا):رخسار روز پرده بعم...
-
شنبلید
لغتنامه دهخدا
شنبلید. [ شَم ْ ب َ ] (اِ) شملید. شملیز. بمعنی شنبلیت است که گل راه رو باشدو به عربی حلبه گویند. (برهان ). گلی باشد زردرنگ بشکل و قد مانند بهارنارنج و همچنان شکفته و بویکی تیزدارد و بوییدنش رفع درد سر کند و آن را گل راهرو نیز خوانند از بهر آنکه بیشتر...
-
تذرو
لغتنامه دهخدا
تذرو. [ ت َ ذَرْوْ ] (اِ) مرغی سخت رنگین است . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 420)(حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). مرغی است رنگین و نیکو. (صحاح الفرس ). نام مرغ دشتی باشد. (فرهنگ جهانگیری ). تذرج است که مرغ صحرایی شبیه به خروس باشد. (برهان ). مرغ معروف خوشرفت...