کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عادت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عادت
/'ādat/
معنی
۱. خلقوخوی.
۲. (اسم مصدر) اعتیاد: عادت به مصرف الکل.
۳. کاری که انسان به آن خو میگیرد و در وقت معیّن انجام میدهد.
۴. (اسم مصدر) (زیستشناسی) [عامیانه] = قاعدگی
〈 عادت ماهانه: (زیستشناسی) [عامیانه] خونریزی ماهانۀ زنان؛ قاعدگی؛ حیض.
〈 عادت دادن: (مصدر متعدی) کسی را به انجام مرتب کاری واداشتن.
〈 عادت داشتن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) معتاد به انجام کاری بودن.
〈 عادت شدن: (مصدر لازم)
۱. رسم شدن؛ معمول شدن.
۲. (زیستشناسی) [عامیانه، مجاز] قاعده شدن زن؛ حائض شدن.
〈 عادت کردن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) انجام دادن کاری بهصورت مرتب؛ خو گرفتن.
〈 عادت گرفتن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) عادت کردن؛ خو پذیرفتن؛ خو کردن.
〈 عادت ماهانه (ماهیانه): (زیستشناسی) [عامیانه] = قاعدگی
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خلق، خو، داب
۲. الفت، انس
۳. آیین، رسم، سنت
۴. حیض، رگل، قاعده
برابر فارسی
خو گیری، خو، منش
فعل
بن گذشته: عادت داد
بن حال: عادت ده
دیکشنری
custom, groove, habit, manner, mannerism, practice, rote, rule, trick, use, wont
-
جستوجوی دقیق
-
عادت
لغتنامه دهخدا
عادت . [ دَ ] (ع اِ) عادة. فارسیان به معنی رسم و آئین نیز استعمال کنند و با لفظ گردانیدن ، نهادن ، برداشتن ، کردن ، دادن و گرفتن مستعمل نمایند. (آنندراج ) : عادت و رسم این گروه ظلوم نیک ماند چه بنگری به ظلیم . ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ).اما ...
-
عادت
واژگان مترادف و متضاد
۱. خلق، خو، داب ۲. الفت، انس ۳. آیین، رسم، سنت ۴. حیض، رگل، قاعده
-
عادت
فرهنگ واژههای سره
خو گیری، خو، منش
-
عادت
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ ع . عادة ] (اِ.) 1 - آن چه که انسان به آن خو بگیرد. 2 - رسم ، سنّت ، رویة معمول . ج . عادات . 3 - قاعدگی زن ، حیض . 4 - اعتیاد. ؛~ مألوف عادتی که بخشی از رفتار همیشگی شخص شده باشد.
-
عادت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عادة، جمع: عادات] 'ādat ۱. خلقوخوی.۲. (اسم مصدر) اعتیاد: عادت به مصرف الکل.۳. کاری که انسان به آن خو میگیرد و در وقت معیّن انجام میدهد.۴. (اسم مصدر) (زیستشناسی) [عامیانه] = قاعدگی〈 عادت ماهانه: (زیستشناسی) [عامیانه] خونریزی...
-
عادت
دیکشنری فارسی به عربی
اخدود , تعود , خصلة , عادة , مدمن
-
عادت
واژهنامه آزاد
کاری که انسان به آن خو می گیرد
-
واژههای مشابه
-
عادت داشتن
لغتنامه دهخدا
عادت داشتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) خو گرفتن به چیزی : چنان دانم که بسیار خوردن عادت داری . (گلستان ).
-
عادت کردن
لغتنامه دهخدا
عادت کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خوی گرفتن . معتاد شدن : چشم عادت کرده با دیدار دوست حیف باشد بعد از او بر دیگری .سعدی .
-
عادت گرفتن
لغتنامه دهخدا
عادت گرفتن . [ دَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) خوی پذیرفتن . خوی کردن . معتاد شدن : گر عقابی بگیر عادت جغدور پلنگی بگیر خوی گراز.
-
عادت پذیر
لغتنامه دهخدا
عادت پذیر. [ دَ پ َ ] (نف مرکب ) خوی پذیرنده . آنکه از کسی یا چیزی عادت پذیرد. آنکه خوی دیگری را قبول کند : کجا چون طبع مردم خوی گیر است ز هر کس آدمی عادت پذیر است .عطار.
-
عادت کردم
فرهنگ واژههای سره
خو گرفتم
-
عادت کردن
فرهنگ واژههای سره
خو گرفتن
-
عادت برداشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) ترک عادت کردن .