کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عاجی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عاجی
لغتنامه دهخدا
عاجی . (ص نسبی ) چیزی که از عاج ساخته شده باشد. (آنندراج ). چیزها که از عاج سازند. رجوع به عاج شود.
-
dentinal
عاجی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی-دندانپزشکی] مربوط به عاج
-
واژههای مشابه
-
حجر عاجی
لغتنامه دهخدا
حجر عاجی . [ ح َ ج َ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سنگ جراحت نیز خوانند، رفتن خون بازدارد. (نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی ). و این همان حجر اعرابی و حجر العاج است که بفارسی شکر سنگ گویند و بشیرازی سنگ رخم .
-
جستوجو در متن
-
ivory
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عاج، رنگ عاج، دندان فیل، عاجی
-
تراپانی
لغتنامه دهخدا
تراپانی . [ تْرا / ت ِ ](اِخ ) شهر و بندری است در جزیره ٔ سیسیل . نام باستانی آن «دْرِپان » بود. 73300 تن سکنه دارد و معادن نمک و سنگ مرمر آن معروف است . قاموس الاعلام ترکی آرد: در هشتادهزارگزی مغرب ایالت پالرم واقع است . دارای ابنیه ٔ زیبا و تجارت پ...
-
ادکسی
لغتنامه دهخدا
ادکسی . [ اُ دُ ] (اِخ ) ماکرامبلی تیسا، یعنی دختران ژان ماکرامبلی تس ملکه ٔ روم شرقی در مائه ٔ یازدهم . وی زوجه ٔ کنستانتین یازدهم ، دوکا بود و بهنگام مرگ امپراطور او را عنوان نایب السلطنه ٔ میشل هفتم دادند و وی سوگند یاد کرد که شوی دیگر نکند. ولی ب...
-
چندمرده
لغتنامه دهخدا
چندمرده . [ چ َ م َ دَ / دِ ] (ق مرکب ) چیزی که چند مرد را سزاوار و کافی باشد و موازنه ٔ چند کس را نیز گویند. برابر چند مرد. (آنندراج ). قائم مقام چند مرد. (غیاث اللغات ). کاری که از قدرت چند مرد برآید.- چَندمَرده حَلاّج ؛ (قید) با موازنه چند منصور ...
-
اندام
لغتنامه دهخدا
اندام . [ اَ ] (اِ) بدن . (برهان قاطع) (سروری ) (هفت قلزم ). بدن و تن . (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). بمجاز تمام بدن بلکه مطلق جسم را گویند لهذا اندام گل ، اندام کوه و اندام آفتاب هم آمده . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). تن . بدن . جسم . کالبد. (فرهنگ ف...
-
صنایع
لغتنامه دهخدا
صنایع. [ ص َ ی ِ ] (ع اِ) ج ِ صَنیع. (منتهی الارب ). ج ِ صَنیعَه . (المنجد) (مهذب الاسماء). رجوع به صنیع، صنیعة و صنائع شود : از هر صنایعی که بخواهی بر او اثروز هربدایعی که بجوئی بر او نشان . فرخی .و چون نصر گذشته شد از شایستگی و بکارآمدگی این مرد مح...