کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عاجل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جلسه فوری
دیکشنری فارسی به عربی
اِجْتِماعٌ عاجِلٌ ، الإجتماع العاجل
-
اجلاس فوری
دیکشنری فارسی به عربی
اِجْتِماعٌ عاجِلٌ ، الإجتماع العاجل
-
پیش بردن
دیکشنری فارسی به عربی
اکثر , زحام , شجع , عاجل
-
جلسه اضطراری
دیکشنری فارسی به عربی
اِجْتِماعٌ عاجِلٌ ، اِجْتِماعٌ غَيرُ مُتَوَقَّعٍ ، الجلسةالطارئة
-
pressing
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فشار دادن، فشار، مبرم، عاجل، فشاری، فشاراور، مصر
-
عاجله
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: عاجلَة، مؤنث عاجل] [قدیمی] 'ājele ۱. = عاجل۲. (اسم) [مجاز] دنیا؛ این جهان.
-
ضغط
دیکشنری عربی به فارسی
تراکم , متراکم سازي , فشار , فشاراور , مبرم , مصر , عاجل , مضيقه
-
prompt
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سریع، بفعالیت واداشتن، سوفلوری کردن، بر انگیختن، بی درنگ، فوری، عاجل، چالاک، اماده
-
ضروری
دیکشنری فارسی به عربی
اولوية , ضروري , عاجل , فوري , لا غني عنه , ملح , ملزم , يجب ان
-
آجل
لغتنامه دهخدا
آجل . [ ج ِ ] (ع ص ، اِ)بامهلت . دیرنده . تأخیرکننده . ضد عاجل : عاجل نبود مگر شتابنده هرگز نرود ز جای خویش آجل . ناصرخسرو. || دیر، مقابل زود : بدین زودی ندانستم که ما راسفر باشد بعاجل یا به آجل . منوچهری . || آخرت . مقابل عاجل به معنی دنیا : باری ع...
-
اشتافته
لغتنامه دهخدا
اشتافته . [ اِ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) شتافته . عجله کرده : پیش از اندیشه شفای عاجل سوی بالین تو اشتافته شد.سوزنی .
-
بی مهلت
لغتنامه دهخدا
بی مهلت . [ م ُ ل َ ] (ص مرکب ) (از: بی + مهلت ) عاجل . عاجلة. (منتهی الارب ). رجوع به مهلت شود.
-
اجل
دیکشنری عربی به فارسی
بيدرنگ , سريع کردن , بفعاليت واداشتن , برانگيختن , سريع , عاجل , اماده , چالا ک , سوفلوري کردن
-
ادخار
لغتنامه دهخدا
ادخار. [ اِدْ دِ ] (ع مص ) اِذّخار.ذخیره کردن . ذخیره نهادن . اندوختن . جمع کردن . یخنی نهادن . انبار کردن . پس انداز کردن . نهان کردن چیزی : حلاوت عاجل او را از کسب خیرات و ادخار حسنات بازدارد. (کلیله و دمنه ). || برگزیدن .
-
زآم
لغتنامه دهخدا
زآم . [ زُ ] (ع ص ، اِ) مرگ کریه . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). معنی صحیح زآم مرگ کریه است . مرگ عاجل . (از تاج العروس ). موت سریع مجهز. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). مرگ شتاب . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).