کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عاجل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عاجل
/'ājel/
معنی
۱. ویژگی آنچه بهسرعت فرامیرسد یا انجام میشود؛ باشتاب؛ شتابان: مرگ عاجل.
۲. [مقابلِ آجل] [قدیمی] ویژگی آنچه مربوط به زمان کنونی است؛ فعلی.
۳. (اسم) [مقابلِ آجل] [قدیمی، مجاز] زمان حال.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. جلد، چابک، چالاک
۲. تند، زود، سریع
۳. جهان، دنیا
۴. اکنون، حال
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عاجل
لغتنامه دهخدا
عاجل . [ ج ِ ] (ع ص ) مقابل آجل و منه لاتبع العاجل بالاَّجل . (اقرب الموارد). دنیا. (غیاث اللغات ). این جهان . (منتهی الارب ) : نعمت عاجل و آجل بتوداد از ملکان زآنکه ضایع نشود آنچه بجای تو کند. منوچهری .این مرادعاجلش حاصل کند بی اجتهادوآن هوای آجلش ح...
-
عاجل
واژگان مترادف و متضاد
۱. جلد، چابک، چالاک ۲. تند، زود، سریع ۳. جهان، دنیا ۴. اکنون، حال
-
عاجل
فرهنگ فارسی معین
(جِ) [ ع . ] 1 - (ا ِ فا.) شتاب کننده . 2 - تند، سریع . 3 - (اِ.) این جهان ، دنیا. 4 - اکنون ، زمان حال .
-
عاجل
دیکشنری عربی به فارسی
تسريع کردن در , پيش بردن , شتابان , از روي عجله , ضروري
-
عاجل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'ājel ۱. ویژگی آنچه بهسرعت فرامیرسد یا انجام میشود؛ باشتاب؛ شتابان: مرگ عاجل.۲. [مقابلِ آجل] [قدیمی] ویژگی آنچه مربوط به زمان کنونی است؛ فعلی.۳. (اسم) [مقابلِ آجل] [قدیمی، مجاز] زمان حال.
-
عاجل
دیکشنری فارسی به عربی
اجل , ضغط
-
واژههای مشابه
-
عاجل الحال
لغتنامه دهخدا
عاجل الحال . [ ج ِ لُل ْ ] (ع اِ مرکب ) فوراً. درساعت . بدون درنگ : یک چیز مانده است که اگر آن کرده آید بعاجل الحال این کار را لختی تسکین توان کرد. (تاریخ بیهقی ص 329). ولی در عاجل الحال آب این مرد بوبکر حصیری ریخته شد. (تاریخ بیهقی ص 156).
-
اِجْتِماعٌ عاجِلٌ
دیکشنری عربی به فارسی
جلسه فوري , نشست فوري (ضروري) , جلسه اضطراري , اجلاس فوري
-
عاجل و آجل
فرهنگ گنجواژه
فوری.
-
واژههای همآوا
-
اعجل
لغتنامه دهخدا
اعجل . [ اَ ج َ ] (ع ص ) کم مدت . و منه الحدیث : حتی یموت الاعجل ای لاافارقه حتی یموت احدنا و هو الاقرب اجلاً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (ن تف ) شتابان تر. عاجل تر. بشتاب تر. شتابنده تر. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
تسریع کردن در
دیکشنری فارسی به عربی
عاجل
-
از روی عجله
دیکشنری فارسی به عربی
عاجل