کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عاجز ماندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ضمن
لغتنامه دهخدا
ضمن . [ ض َ م َ ] (ع مص ) بر جای ماندن و عاجز شدن . (منتهی الارب ). بر جای ماندن . (منتخب اللغات ). برجاماندگی . (منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). زمین گیری . || پذیرفتن چیزی را. (منتهی الارب ).
-
اندرمانده
لغتنامه دهخدا
اندرمانده . [ اَ دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) درویش عاجز. (مقدمه ٔ التفهیم ص قلج ). عاجز. درمانده . متحیر : رافع بخوارزم آمد تنها و اندر مانده برباطی اندر شد. (تاریخ سیستان ).- ستارگان اندرمانده ؛ ستارگان متحیره . (از مقدمه ٔ التفهیم ص قلج ) : ستارگان ...
-
بهت
لغتنامه دهخدا
بهت . [ ب َ ] (ع مص ) حیران کردن . (ترجمان القرآن ). متحیر و سرگشته شدن . (از اقرب الموارد). متحیر ماندن . قال اﷲ تعالی : فبهت الذی کفر واﷲ لایهدی القوم الظالمین . (منتهی الارب ). مدهوش شدن و تحیر نمودن و منقطع گردیدن و هو الافصح . قوله تعالی : فبهت ...
-
مبهوت
لغتنامه دهخدا
مبهوت . [ م َ ] (ع ص ) حیران و اسم مفعول از بهت بمعنی حیرت است . (غیاث ). حیران و حیران کرده شده . (آنندراج ). عاجز شده و متحیر مانده . (ازمنتهی الارب ). سرگشته و متحیر. (محیطالمحیط). متحیر.(بحرالجواهر). عاجز و متحیر و پریشان و سرگشته و حیران و سرگرد...
-
لنگ شدن
لغتنامه دهخدا
لنگ شدن . [ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) از یک پای عاجز شدن . شل شدن . در پای کوتاهی یا شکستگی یافتن . اقعاد. (منتهی الارب ). || لنگ شدن کاری ؛ تعطیل شدن آن . به علتی معوق و معطل ماندن آن . متوقف ماندن آن .- لنگ شدن کاروان یا قافله ؛ اقامت کردن آن در منز...
-
زانو در گل نشستن
لغتنامه دهخدا
زانو در گل نشستن . [ دَ گ ِ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایت از عاجز بودن از انجام کار یا اثبات مدعائی . کاری از پیش نبردن . پای در گل ماندن : جبهه ٔ عقل و جنون در گرو تسلیم اندزانوئی نیست که در گل ننشیند اینجا. ملا قاسم مشهدی (از آنندراج ).
-
اعجاز
لغتنامه دهخدا
اعجاز. [ اِ ] (ع مص ) عاجز کردن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). عاجز کردن کسی را. (از منتخب و غیر آن از غیاث اللغات ) (مؤید الفضلاء) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). ناتوان گردانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عاجز ساختن کسی را. (از...
-
فروماندن
لغتنامه دهخدا
فروماندن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب )بی جنبش و حرکت شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). برجای ماندن از بیم یا حیرت : همگان بترسیدند و خشک فروماند. (تاریخ بیهقی ). || عاجز گردیدن .(برهان ). بازماندن . نتوانستن . درماندن : چو پیش آرند کردارت به محشرفرومانی چو خر بم...
-
اندرماندن
لغتنامه دهخدا
اندرماندن . [ اَ دَ دَ ](مص مرکب ) عی . (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ). عاجز شدن . بیچاره شدن . چاره پیدا نکردن . متحیر شدن . مضطر شدن . درماندن : جعفر چون بشنید اندر ماند، دانست که نه صواب است که خلیفه می گوید ولیکن چیزی نتوانست گفتن . (تاریخ بلع...
-
اکداء
لغتنامه دهخدا
اکداء. [ اِ ] (ع مص ) اکدا. از روییدگی بازداشتن گیاه . (ناظم الاطباء). از رویش بازداشتن سرما گیاه و کشت را یا کند ساختن رویش و نمو آنرا. (از اقرب الموارد). || متکون نکردن کان گوهر را. || بازگردانیدن شخص را از چیزی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم...
-
بیچاره
لغتنامه دهخدا
بیچاره . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) مسکین . (مهذب الاسماء). عاجز و بی نوا. فرومانده و مأیوس و خوار. مستمند و بی درمان . (از ناظم الاطباء). عاجز. (فرهنگ فارسی معین ). ج ، بیچارگان . درمانده . ناتوان : بدگشت چرخ با من بیچاره و آهنگ جنگ دارد و پتیاره . کسای...
-
درماندن
لغتنامه دهخدا
درماندن . [ دَ دَ ](مص مرکب ) ماندن . عاجز و بی چاره بودن . (آنندراج ). عاجز شدن . بدبخت و بی نصیب شدن و بیچاره و بی نوا شدن .(ناظم الاطباء). گرفتار شدن . فروماندن . بی حرکت و جنبش شدن . عجز آوردن . نتوانستن . مضطر شدن . عاجز آمدن . (یادداشت مرحوم ده...
-
ششدر
لغتنامه دهخدا
ششدر. [ ش َ / ش ِ دَ ] (ص مرکب ) هرچیز که دارای شش در باشد. (ناظم الاطباء). دارای ابواب سته . که شش در، او را باشد. (یادداشت مؤلف ). || که شش جهت او را باشد. (از ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) شش جهت را نیز گویند. (برهان ). || گاهی لفظ ششدر کنایه باشد...
-
جزم
لغتنامه دهخدا
جزم . [ ج َ ] (ع مص ) راست کردن سوگندرا. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). امضاء و تنفیذ کردن سوگند. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). یقال : حلف یمیناً جزماً. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || بریدن و یک سو کردن کار را. (از...
-
واماندن
لغتنامه دهخدا
واماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) گشاده ماندن . (ناظم الاطباء).گشوده ماندن . باز ماندن . || خسته و کوفته شدن از نوردیدن راه به طوری که دیگر راه نتواند رفت . (آنندراج ). بازماندن و درنگی کردن و واپس ماندن خصوصاً از خستگی و رنج و تعب . (ناظم الاطباء). فرومان...