کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عاب
لغتنامه دهخدا
عاب . (ع اِ) آهو. عیب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به عیب شود.
-
واژههای همآوا
-
آئب
لغتنامه دهخدا
آئب . [ ءِ ] (ع ص ) بازگردنده . ج ، اُوّاب ، اُیّاب .
-
اعب
لغتنامه دهخدا
اعب . [ اَ ع َب ب ] (ع ص ) مرد نیازمند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فقیر. (متن اللغة) (اقرب الموارد). || درشت بینی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) .
-
جستوجو در متن
-
معابة
لغتنامه دهخدا
معابة. [ م ُ عاب ب َ ] (ع مص ) نبرد کردن درفخر و فزونی . عِباب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
مذعابین
لغتنامه دهخدا
مذعابین . [ م ُ ذَ عاب ْ بی ] (ع ص ، ق ، اِ) پیاپی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رأیتهم مذعابین : کانهم عرف الضبع؛ ای یتلوا بعضهم بعضاً. (متن اللغة) (از اقرب الموارد)؛ دیدم ایشان را یکی پس از دیگری که گویا یال کفتار نرند. (ناظم الاطباء) (از منتهی...
-
فالوذج
لغتنامه دهخدا
فالوذج . [ ذَ ] (معرب ، اِ) معرب پالوده . جوهری در صحاح گوید: درست آن فالوذ یا فالوذق است و فالوذج غلط است . (یادداشت بخط مؤلف ) : فالوذج یمنع من نیله ما فیه من عقد و انضاج یسبح فی لجة یاقوتةللوز حیتان من العاج کأنّما ابرز من جامه ثوب من اللاذ بدیب...
-
عیبة
لغتنامه دهخدا
عیبة. [ ع َ ب َ ] (ع اِ) اسم المرة است از عیب . (از اقرب الموارد). رجوع به عیب شود. || عیب و آهو، خلاف فرهنگ . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). عاب . (اقرب الموارد). رجوع به عاب شود. || کیسه از چرم و مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ...
-
ابوالمعالی
لغتنامه دهخدا
ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) سعدبن علی بن القاسم الانصاری الخطیری ثم البغدادی معروف بورّاق . دلال الکتب . ادیب و فاضل و شاعری رقیق الشعر است و او را مصنفاتی است از جمله : زینةالدهر و عصرة اهل العصر فی ذکر لطائف شعراءالعصر و این ذیل دمیةالقصر ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالقادربن احمدبن مکتوم بن احمدبن محمدبن تسلیم بن محمد قیسی حنفی . ملقب بتاج الدین و مکنی به ابومحمد و ابن مکتوم . فقیه لغوی نحوی .علامه سیطوی در طبقات صغری از درر نقل کند که مولد احمد در آخر ذی الحجة سال 682 هَ . ق . بود...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن جابربن داود البلاذری ، مکنی به ابوالحسن و بعضی ابوبکر گفته اند. وی از مردم بغداداست و صولی نام او در ندماء متوکل علی اﷲ آورده است و وفات او باواخر روزگار خلافت المعتمد علی اﷲ بود و بعید نیست که وی اوائل ایام معتضد ع...