کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عائل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عائل
/'ā'el/
معنی
نیازمند؛ درویش.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عائل
لغتنامه دهخدا
عائل .[ ءِ ] (ع ص ) از عیل . درویش . نیازمند. ج ، عالَة و عُیَّل و عَیلی ̍. (منتهی الارب ) (آنندراج ) : زنده از تو شاد از تو عائلی مغتذی بی واسطه بی حائلی . مولوی .|| (از عول ) غالب از هر چیزی . || ترازوی مایل . (منتهی الارب ).
-
عائل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] 'ā'el نیازمند؛ درویش.
-
جستوجو در متن
-
عایل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: عائل] [قدیمی] 'āyel = عائل
-
عیل
لغتنامه دهخدا
عیل . (ع ص ، اِ) ج ِ عائل . (اقرب الموارد). رجوع به عائل شود. || بمعنی «عیلة» است . (از اقرب الموارد). رجوع به عیلة شود.
-
عیلة
لغتنامه دهخدا
عیلة. [ ع َ ی َ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عائل . (از ناظم الاطباء). رجوع به عائل شود.
-
عایل
لغتنامه دهخدا
عایل . [ ی ِ ] (ع ص ) رجوع به عائل شود.
-
عایل
فرهنگ فارسی معین
(یِ) [ ع . عائل ] (ص .) نیازمند، تهی - دست .
-
عیلی
لغتنامه دهخدا
عیلی . [ ع َ لا ] (ع ص ، اِ) ج ِ عائل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عائل شود. || زنی که بر مرده میگرید. (از اقرب الموارد).
-
عیل
لغتنامه دهخدا
عیل . [ ع ُی ْ ی َ ] (ع ص ،اِ) ج ِ عائل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). عالة. عیل . عیلی ̍. رجوع به عائل و عالة و عیل و عیلی شود.
-
عالة
لغتنامه دهخدا
عالة. [ ل َ ] (ع اِ) ج ِ عائل . رجوع به عائل شود. (منتهی الارب ). || (اِ) شتر مرغ . (المنجد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || هر پوششی که از باران در زیر آن پناه آورند. (اقرب الموارد). باران گریز. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (المنجد).
-
کافل
لغتنامه دهخدا
کافل . [ ف ِ ] (ع ص ) عائل . پذیرفتار. پذیرنده . پذیرنده ٔ تعهد و تیمار کسی و آنکه چیزی نخورد و پیاپی روزه دارد و روزه ها را بهم متصل سازد و آنکه با خودپیمان بندد که در روزه سخن نگوید و حرفی بر زبان نیاورد. (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)...
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از غلبه . غلبه کننده . چیره . قاهر. پیروز. زبردست . توانا. خداوند دست . ظاهر. فایق . فیروز. سرآمده . (آنندراج ). پیش آمده . (آنندراج ) : به پیش دل ما همه روشن است که بر آن همه غالب این یک تن است . فردوسی .شرم خداآفرین ...
-
درویش
لغتنامه دهخدا
درویش . [ دَرْ ] (ص ، اِ) خواهنده از درها. (غیاث ). گدا. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). سائل یعنی گدائی که با آوازی خوش گاه پرسه زدن شعر خواند. فقیران که گدائی کنند و درآن گاه به آواز خوش شعر خوانند و تبرزین بر دوش و پوست حیوانی چون گوسفند و شیر و امث...