کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ظَهَرَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ظَهَرَ
فرهنگ واژگان قرآن
آشکار شد - عيان است
-
واژههای مشابه
-
ظهر
لغتنامه دهخدا
ظهر. [ ظَ ] (اِخ ) جایگاهی است و بدانجا وقعه ای بوده است میان عمروبن تمیم و بنی حنیفه . (معجم البلدان ).
-
ظهر
لغتنامه دهخدا
ظهر. [ ظَ ] (ع اِ) پُشت . ضدّ بَطن . ج ، اَظْهُر، ظُهور،ظُهران . || چارپای بارکش . || ستور برنشست . و منه : لِص ﱡ عادی ظَهر؛ یعنی درآمد در شتران و دزدید. || بار. || دیگ کهنه . || مال بسیار. || فخر به چیزی . || جانب کوتاه موی پر مرغ : رِش سهمک بظهران ...
-
ظهر
لغتنامه دهخدا
ظهر. [ ظَ ] (ع مص ) مبتلی به درد پشت شدن . دردمند شدن پشت . (تاج المصادر بیهقی ). || بر جای بلند شدن . || دست یافتن . || آشکار شدن . (زوزنی ). || غلبه . || امداد. پشت به پشت دادن .
-
ظهر
لغتنامه دهخدا
ظهر. [ ظَ هََ ] (ع اِ) درد پشت . پشت درد.
-
ظهر
لغتنامه دهخدا
ظهر. [ ظَ هَِ ] (ع ص ) دردگن پُشت . مبتلی به پشت درد.رجل ٌ ظَهر؛ مردی که پشتش درد کند. (مهذب الاسماء).
-
ظهر
لغتنامه دهخدا
ظهر. [ ظُ ] (ع اِ) پس از زوال آفتاب . ظاهِرة. گرمگاه . چاشت . نیم روز. پیشین . مقابل ضحی که نیم چاشت است .- صلوةالظهر ؛ نماز پیشین .
-
ظهر
واژگان مترادف و متضاد
پشت، خلف، دنبال ≠ رو
-
ظهر
واژگان مترادف و متضاد
نیمروز
-
ظهر
فرهنگ واژههای سره
نی مروز
-
ظهر
فرهنگ فارسی معین
(ظُ) [ ع . ] (اِ.) میانة روز، نیمروز.
-
ظهر
فرهنگ فارسی معین
(ظَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) پشت . 2 - (مص م .) یاری کردن .
-
ظهر
دیکشنری عربی به فارسی
عقب , پشت (بدن) , پس , عقبي , گذشته , پشتي , پشتي کنندگان , تکيه گاه , به عقب , درعقب , برگشت , پاداش , جبران , ازعقب , پشت سر , بدهي پس افتاده , پشتي کردن , پشت انداختن , بعقب رفتن , بعقب بردن , برپشت چيزي قرارگرفتن , سوارشدن , پشت چيزي نوشتن , ظهرن...
-
ظهر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] zahr پشت.