کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ظهیری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ظهیری
لغتنامه دهخدا
ظهیری . [ ظَ ] (اِخ ) ظهیرالدین محمدبن علی بن محمدبن عمر الکاتب السمرقندی . رجوع به محمد... شود.
-
ظهیری
لغتنامه دهخدا
ظهیری . [ ظَ ] (اِخ ) نیشابوری . او راست : سلجوقنامه .
-
جستوجو در متن
-
چوال
لغتنامه دهخدا
چوال . [ چ ُ ] (اِ) صورتی یا ضبطی از جوال است . غراره : و عاقل ترین مردمان در چوال محال ایشان (زنان ) رود. (سندبادنامه ٔ ظهیری ص 101). و عقلا را بحبایل گفتار، چون کفتار، در چوال محال خود کنند. (سندبادنامه ٔ ظهیری ص 111). و چون کفتار بگفتار در چوال شد...
-
مکانگاه
لغتنامه دهخدا
مکانگاه . [ م َ ] (اِ مرکب ) جای بودن . منزل . منزلگاه : از او درخواستند که در آن نواحی مکانگاه ایشان معین کند. (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 14).
-
داد فرمایی
لغتنامه دهخدا
داد فرمایی . [ ف َ ] (حامص مرکب ) عمل دادفرمای : بقا باد پادشاه دادگر و خسرو هفت کشور را در دادفرمایی و مملکت آرایی . (سندبادنامه ظهیری سمرقندی ص 218).
-
نیکومحضری
لغتنامه دهخدا
نیکومحضری . [ م َ ض َ ] (حامص مرکب ) نکومحضری : سلطان جهت احتیاط رافرمود که با او رسوم چرب زبانی و آداب نیکومحضری ممهد دارند. (سلجوقنامه ٔ ظهیری از فرهنگ فارسی معین ).
-
والی گرداندن
لغتنامه دهخدا
والی گرداندن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) حاکم کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : یک چندی او را در جهان والی گردانید اکنون او را وزارت میدهد. (سلجوقنامه ٔ ظهیری از فرهنگ فارسی معین ).
-
وقتی
لغتنامه دهخدا
وقتی . [ وَ ] (ق ) هنگامی . زمانی . (ناظم الاطباء) : اگر شمارا وقتی به طرف هند عزیمت و حرکتی اتفاق افتد... (سلجوقنامه ٔ ظهیری چ خاور ص 11 از فرهنگ فارسی معین ).- وقتی که ؛ هنگامی که .- تا وقتی که ؛ تا زمانی که . مادام که . (ناظم الاطباء).
-
ولایت بخشیدن
لغتنامه دهخدا
ولایت بخشیدن . [ وَ / وِ ی َ ب َ دَ ] (مص مرکب ) عطا کردن ولایت و امارت : سنجر به دارالملک ری بود، ولایت می بخشید. (سلجوقنامه ٔ ظهیری چ خاور صص 45-46).
-
ولی گرداندن
لغتنامه دهخدا
ولی گرداندن . [ وَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) ولی گردانیدن . ولی کردن . || ولی عهد کردن . جانشین ساختن : چون الب ارسلان ... کشته شد... پیش از واقعه ملکشاه را برگزیده بود و ولی و وصی خود گردانیده . (سلجوقنامه ٔ ظهیری چ خاور ص 29 از فرهنگ فارسی معین ).
-
مأیوس شدن
لغتنامه دهخدا
مأیوس شدن . [ م َءْ ش ُدَ ] (مص مرکب ) ناامید شدن . (ناظم الاطباء). نومید شدن : در اثنای آن حال محمود را آبله برآمد و فرمان یافت پس برکیارق را نیز آبله برآمد چندانکه از حیات او مأیوس شدند. (سلجوقنامه ٔ ظهیری ، ص 36).
-
اسقنقوز
لغتنامه دهخدا
اسقنقوز. [ اِ ق َ ق َ / قُو ] (اِ) شاید مصحف بتفوز (؟) : باز باد اندرفتاد این سر اسقنقوز را باز بتوان مغز کردن بر سر او گوز را.(سندبادنامه ٔ ظهیری چ احمد آتش ص 177).
-
چهار اسطقس
لغتنامه دهخدا
چهار اسطقس . [ چ َ / چ ِاُ طُ ق ُ ] (اِ مرکب ) چهارآخشیج . چهارعنصر، آب و آتش . باد و خاک : پس از زبده ٔ لطایف چهاراسطقس سه مولود در وجود آورد. (سندبادنامه ٔ ظهیری ص 2).
-
تگاوری کردن
لغتنامه دهخدا
تگاوری کردن . [ ت َ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دویدن . تاخت زدن . با شتاب دویدن : نی آنکه خود بگوشه ٔ عزلت نهان شوی حرصت کند به مغرب و مشرق تگاوری .ظهیری .